رقابت نفسگیر قدرت هوایی و پدافند در دوران جنگ سرد (1970-1945 )

از مجموعه سیر تحول جنگ‌ افزار و راهبرد نظامی متعارف

این قسمت: رقابت نفسگیر قدرت‌هوایی و پدافند در دوران جنگ سرد ( 1970-1945 )

 

 

در قسمت قبلی این مطلب به برتری هوایی و دریایی ایالات متحده بر اتحاد شوروی اشاره شد. پس از پایان جنگ دوم روس‌ها به دلیل محدودیت‌های ناشی از موقعیت جغرافیایی و اولویت‌های اقتصادی-امنیتی ناشی از موقعیت خود به عنوان قدرتی با مرزهای زمینی بسیار طولانی، ناچار بودند برتری دریایی رقیب را پذیرفته و صرفا از طریق ابزارهایی چون زیردریایی و موشک‌های ضد کشتی دوربرد، این فاصله را تخفیف دهند. اما برتری هوایی آمریکا و متحدانش به هیچ‌وجه برای آنها قابل تحمل نبود. قدرت هوایی در تمام عرصه‌های نبرد، چه زمین و چه دریا و چه در مرزها و یا در عمق قلمرو سرزمینی، می‌توانست حضوری فائق و تعیین کننده داشته باشد. استراتژی آمریکایی‌ها کسب برتری هوایی بود، به گونه‌ای که بار نیروی زمینی سبک شود، در مقابل روس ها می خواستند به توازن نسبی قدرت هوایی دست یابند تا برتری کمی آنها در نیروی زمینی به برتری نظامی در اروپا منجر شود. برای این منظور روس‌ها حجم بزرگی از منابعشان را به تشکیل نیروی بزرگ پدافند هوایی مرکب از جنگنده-رهگیرها و پدافند زمین پایه اختصاص دادند.

 

روس ها می دانستند که برای امنیت آسمان نمی توان در درجه اول به توپ های ضدهوایی تکیه کرد. جنگ دوم نشان داده بود که به طور میانگین برای سرنگونی هر هواپیمای دشمن به شلیک نوزده هزار گلوله نیاز است. در دهه سی میلادی دانشمندان روسی روی راکت های بدون هدایت ضدهواپیما کار کرده بودند. پس از جنگ این راکت ها آزمایش شدند، اما نتیجه اصلا رضایت بخش نبود. در نتیجه روس ها سراغ مدارک تحقیقاتی بدست آمده از برنامه‌های آلمان نازی برای ساخت راکت ضدهواپیما موسوم به پروژه اچ‌اس-117 رفتند و این مدارک را پایه ساخت اولین موشک‌های ضدهواپیمای خود قرار دادند. مهمترین دغدغه روس‌ها مقابله با بمب افکن‌ها و هواپیماهای شناسایی ایالات‌متحده در ارتفاع بالا بود.

 

اولین موشک پدافندی شوروی اس-25 یا نام ناتو آن سام-1 بود، که با فشار استالین با عجله ساخته شد و دورتا دور مسکو را بوسیله آن پوشاندند. خروشچف در خاطراتش به خوشبینی نسنجیده استالین و برخی نظامیان شوروی اشاره می‌کند که گمان می‌کردند با این موشک جدید، آسمان مسکو را ایمن کرده اند. واقعیت آن است که سام-1 موشک ضعیف و ناموفقی بود، موشکی سنگین، بدون انعطاف و فاقد سرعت لازم بود که عملا برد و ارتفاع مناسبش را بی اثر می‌کرد. در دو یا سه مورد هم که در کرانه‌های شرقی شوروی به سوی بی-29 ها و هواپیماهای شناسایی آمریکایی شلیک شد، موفقیتی به دست نیاورد.

 

روس‌ها به تلاش خود ادامه دادند و در سال 1957 موشک موفق و تاثیرگذار اس-75 یا سام-2 را تولید نمودند. سام-2 یک موشک راداری غیرفعال دو مرحله ای بود که برای مقابله با هواپیماهای دارای مسیر پرواز نسبتا یکنواخت در ارتفاع بالا ساخته شده بود. موتور کمکی موشک که از سوخت جامد استفاده می‌کرد 4/5 ثانیه پس از شلیک  از موشک جدا می‌شد. در طول پرواز موشک، کامپیوتر کنترل آتش زمینی اطلاعات لازم از موشک و هدف را از رادار زمینی که هردو را ردیابی می‌کرد، دریافت می نمود و بطور مداوم فرامین لازم جهت هدایت موشک به سوی هدف را از طریق امواج رادیویی به موشک ارسال می کند. با دریافت فرامین توسط آنتن‌های گیرنده، موشک با استفاده از سطوح کنترل و بالک‌هایش، خود را در مسیر مناسب نسبت به هدف قرار می دهد. موتور اصلی موشک که از سوخت مایع استفاده می کند، تنها 22 ثانیه فعال بوده در این مدت سرعت موشک را به 3/5 ماخ می رساند و سر جنگی به صورت مجاورتی، اصابت یا سیگنال فرمان رادیویی عمل می‌نماید. موشک غیر فعال بوده، فاقد کاوشگر یا رادار در کلاهک خود می باشد و بنابراین ارتباط آن با رادار زمینی سکوی پرتاب باید از آغاز تا پایان پرواز برقرار باشد.

 

موشک سام-2، نخستین موشک زمین به هوای تاریخ بود که توانست یک هواپیما را سرنگون سازد. در اکتبر 1959 یک گردان موشک سام-2 مستقر در خاک چین با شلیک سه موشک موفق شد یک هواپیمای آر بی-57 کانبرای ارتش تایوان را در ارتفاع 20 کیلومتری ساقط نماید. اما موفقیت اصلی سام-2 که ارزش سیاسی و راهبردی ویژه ای داشت، چند ماه بعد در اول می 1960 روی داد. زمانی که یک رگبار آتش ده فروندی سام-2 توانست هواپیمای جاسوسی یو-2 آمریکا را در عمق خاک شوروی سرنگون سازد. شوروی‌ها سال‌ها در تلاش بودند تا توانایی هدف قراردادن یو-2 های بلندپرواز و دسترسی ناپذیر را بدست آورند. حضور بی دردسر دشمن بر فراز آسمان شوروی سال‌ها مایه تحقیر و آزردگی روس‌ها بود، اما آنها بالاخره عزت نفس خود را بدست آورده بودند. سام-2 توانست در سال های بعد 2 فروند یو-2 دیگر را در کوبا و چین سرنگون کند.

 

4 سال بعد در سال 1961 شوروی سیستم موشکی جدیدی به نام اس-125 یا سام-3 را وارد خدمت کرد که به عنوان مکمل سام-2 و برای پوشش ارتفاع متوسط و پایین طراحی شده بود. سام-3 از همان سیستم دستوری یا هدایت در خط  دید رادار سام-2 بهره‌مند بود. ساخت چنین سیستمی ناشی از ضرورتی بود که در نتیجه ورود به میدان هواپیماهایی مانند اف-4 فانتوم و ای-4 اسکای هاوک  که نسبت به بمب‌افکن ها خیلی کوچکتر بودند و با اتکا این موضوع و نیز سرعت بیشتر خود در ارتفاعات پایین تر از بمب‌افکن‌ها دست به حمله می‌زدند، ایجاد شده بود.

 

جنگ ویتنام میدان آزمایشی برای سیستم‌ سام-2  در مقابل پیشرفته‌ترین جنگنده بمب‌افکن‌ها و فن‌آوری‌های هوایی آمریکا فراهم کرد. ویتنام شمالی از آغاز سال 1966 استفاده از سکوهای عملیاتی سام-2 خود را آغاز کرد و نخستین شکار آنها هم یک اف-105 تاندرچیف بود. در یکسال نخست نبرد سام-2 توانست بین 12 تا 15 هواپیمای آمریکایی را سرنگون کند. بطور میانگین برای شکار هر هواپیمای آمریکایی 17 موشک شلیک شده بود که اگر چه زیاد به نظر می‌رسد اما نباید فراموش کرد که ارزش یک فروند فانتوم اف-4 یا یک اف-105 بیشتر از 17 موشک سام-2 بود. خلبانان آمریکایی که بر اساس تجربه جنگ کره، راه گریز از توپخانه ضدهوایی را صعود به ارتفاع بالا می‌دیدند، با این مسئله روبرو شدند که در ارتفاع بالا خطری به نام سام-2 وجود دارد.

 

چاره‌جویی‌های آمریکایی ها در مقابل این سلاح جدید، منجر به طراحی و ساخت سلاح های جدید دیگری شد: هواپیمای جنگ الکترونیک و موشک ضد رادار. آمریکایی‌ها با ایجاد تغییراتی روی هواپیماهای ای-3 و ای-6 خود آنها را به هواپیمای جنگ الکترونیک تبدیل کردند. از آنجا که پادهای موثر جنگ الکترونیک بزرگتر از آن بود که جنگنده های معمولی بتوانند آنها را در کنار دیگر محموله های خود حمل نمایند، نیاز به هواپیمای تخصصی جنگ الکترونیک احساس می شد. این هواپیماها قادر بودند علاوه بر کشف محل رادار دشمن، بر روی آن پارازیت انداخته و کارکرد معمول آن را مختل نمایند. هدف اصلی هواپیماهای جنگ الکترونیک ای-3 و ای-6 گراولر قطع رابطه امواج رادیویی میان رادار مبدا و موشک‌های شلیک شده بود. در این حالت موشک سردرگم شده و نمی توانست هدف اصلی را پیدا کند.

 

سلاح دیگری که مکمل هواپیمای جنگ الکترونیک به شمار می رفت، موشک ضد رادار بود. موشک ضد رادار ای جی‌ام-45 شرایک که از سال 1966 در ویتنام عملیاتی شد، در کلاهک خود دارای یک رادار کوچک پسیو آشیانه یاب بود که امواج رادارهای زمینی دشمن را ردیابی کرده و موشک را به سمت منبع امواج که دیش رادار بود هدایت کرده و آن را منهدم می‌ساخت.از آنجا که هواپیمای جنگ الکترونیک دارای سامانه های باارزش و گران قیمتی بود، باید به شدت از آن حفاظت می‌شد اما در آن زمان هنوز هواپیمای جنگ الکترونیک دورایستا توسعه نیافته بود و هواپیما ناچار بود در برد رادار و موشک سام-2 قرار گیرد، بنابراین در تمام ماموریت های ضد رادار در ویتنام هواپیمای جنگ الکترونیک در کنار هواپیمای حامل موشک ضد رادر به صورت تیمی وارد عمل می شدند. موشک شرایک بیشتر از برد 25 کیلومتری نمی‌توانست روی رادار دشمن قفل کند، در حالی که برد آتش سام-2 به 45 کیلومتر می رسید. به همین سبب ماموریت های ضد رادار خطرناکترین ماموریت‌های هوایی در ویتنام بود و تنها به زبده‌ترین خلبانان محول می‌گردید.

 

عملکرد شرایک ایده آل نبود و درصد موفقیت آن از 25 درصد فراتر نمی‌رفت. به همین دلیل آمریکاییها به سرعت یک نمونه ضد رادار از موشک استاندارد به نام ای جی‌ام-78 را وارد میدان کردند که بسیار بزرگتر و سنگین تر از شرایک به شمار می‌رفت و قادر بود از 70 کیلومتری روی رادار دشمن قفل کند. به لیل قیمت خیلی گران استاندارد نسبت به شرایک، این دو موشک همراه یکدیگر به کار گرفته می‌شدند و معمولا هواپیماهایی مانند اف-105 هر دو در کنار هم حمل می‌کردند. به کارگیری این سلاح ها و تدابیر جدید تاثیر موشک های سام-2 را به شدت کاهش داد. پس از 1968 سام-2 دیگر یک سلاح خطرناک محسوب نمی شد و در سال های آخر جنگ به ندرت هواپیمایی به وسیله آن هدف قرار می‌گرفت.

 

روس ها که این رویدادها را به دقت زیر نظر داشتند، از چند سال قبل کار توسعه نسل جدید موشک‌های پدافندی خود را آغاز کرده بودند. نسل جدید موشک‌های پدافندی شوروی شامل سامانه های ارتفاع بالای سام-4 و سام-5، سامانه ارتفاع متوسط سام-6 و سامانه‌های ارتفاع پایین سام-9 و زد-اس-یو 23 شیلکا بود.تنوع این سامانه‌ها بیش از هر چیز نشان دهنده سرمایه‌گذاری عظیم روس‌ها در پدافند هوایی زمین پایه و اهمیت فوق‌العاده این رسته نظامی برای آنان بود. در نگاهی کلی به مجموع این سامانه ها تغییرات اصلی فن آوری-تاکتیکی به چشم می خورد. اول اینکه به جز سامانه سام-5، بقیه سامانه‌ها برای نخستین بار با پرتابگرهای متحرک عرضه شده‌اند. به این شکل که پرتابگر بر روی یک خودرو زرهی  تعبیه شده و برخلاف سیستم سام-2 که دارای پرتابگر ثابت و بنابراین حمل و نقلش کند و دشوار بود، می توانست به آسانی و با سرعت نسبتا زیاد جابه جا شود. این قابلیت تا حدودی به ایمنی نسبی سامانه در مقابل حملات هوایی کمک می‌کرد.

 

روس‌ها از یکسو پس از تجربه سال‌های آغازین جنگ ویتنام به ضرورت حفاظت بیشتر از سامانه های پدافندی در مقبل تدابیر متقابل الکترونیکی و موشک های ضد رادار پی برده بودند و از سوی دیگر تجربه شکست سنگین نیروهای هوایی مصر و سوریه در جنگ 1967، اهمیت پدافند در ارتفاع پایین و بسیار پایین و نیز ضرورت تحرک هر چه بیشتر واحدهای پدافند در میدان نبرد و در هماهنگی با دیگر نیروها را به روشنی اثبات کرده بود. در گذشته روس‌ها پدافند ارتفاع پایین و بسیار پایین را توپ های ضدهوایی واگذار کرده بودند، اما اکنون به این نتیجه رسیده بودند که حرکت به سمت یک سیستم هماهنگ و چند لایه دفاع موشکی-الکترونیکی ضروری است. در جنگ شش روزه 1967 جنگنده های اسرائیلی در ارتفاعی پایین تر از محدوده پوشش رادارهای مصری، بدون هیچ آسیبی از روی سر سکوهای سام-2 سوری و مصری گذشته و در ارتفاع بسیار پایین هواپیماهای نظامی اعراب را روی باند منهدم کردند. از سوی دیگر روس‌ها با نگرانی پروژه امریکاییها را برای ساختن بمب‌افکن استراتژیکی که بتواند در ارتفاع بسیار پایین یعنی تقریبا در حد ارتفاع تیرهای برق به عمق خاک شوروی نفوذ کند، زیر نظر داشتند.

 

برای مقابله با جنگ الکترونیک و موشک‌‌های ضد رادار، متخصصان شوروی دو نوآوری فنی جدید عرضه کردند. اول اینکه به جای سیستم دستوری هدایت در خط دید رادار با موشک‌های غیر فعال که در موشک‌های سام-2 و 3 بکار رفته بود، سیستم جدید هدایت راداری نیمه فعال را طراحی کردند که در آن موشک در کلاهک خود به یک گیرنده کوچک امواج مجهز بود که در بخش انتهایی مسیر می‌توانست امواج بازتاب یافته از هدف را دریافت کند و مسافت باقیمانده را مستقل از هدایت رادار مبدا به سمت هدف پیش رود. نتیجه مهم این نوآوری آن بود که دشمن شانس و زمان کمتری برای اخلال الکترونیک در رادار مبدا و قطع ارتباط آن با موشک پدافندی در اختیار داشت. سامانه‌های سام-4، 5 و 6 همگی از این فن آوری جدید استفاده می کردند. نوآوری دوم اضافه کردن سیستم الکترواپتیکی یا هدایت تلویزیونی در سامانه های سام 4 و 6 بود که این امکان را فراهم می کرد که در شرایط آلوده به جنگ الکترونیک، سامانه بتواند به فعالیت خود البته با برد کمتر ادامه دهد.

 

ابتکار دیگری که برای مقابله با جنگ الکترونیک در این سامانه های جدید به کار رفته بود، امکان تغییر فرکانس یا باند رادیو الکترونیک بود، در حالی که سامانه سام-2 تنها در یک فرکانس به هدایت موشک خود اقدام می‌کرد. به علاوه در سامانه های جدید سام-4 و به خصوص سام-5 برد عملیاتی چه در مورد رادار هشدار و کشف و چه در مورد برد رادار درگیری و موشک به میزان چشمگیری افزایش یافته بود. همچنین رادارهای این سیستم‌ها قابلیت متصل شدن به یکدیگر و عملکرد شبکه‌ای را دارا بودند. مثلا سامانه سام-6 را که در مدلهای اولیه دارای برد کشف 63 کیلومتر و برد و ارتفاع آتش به ترتیب 22 و 7 کیلومتری بود، می شد به رادار کشف سامانه سام-4 با برد بیش از 250 کیلومتر متصل نمود.

 

در کنار اینها طراحی سیستم پدافند راداری موشکی و توپخانه‌ای در قالب سامانه‌های سام-9 گاسکین و زد اس یو-23 شیلکا در پدیده‌ای کاملا جدید و انقلابی بود. طراحان و نظریه پردازان ارتش شوروی به دقت روند نبرد یالات متحده و انگلستان با آلمان نازی در غرب اروپا را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده بودند که اصلی ترین عامل پیروزی متفقین حضور پر حجم و قدرتمند انبوه هواپیماهای تهاجمی و پشتیبانی نزدیک آنها بر فراز جبهه ها بوده‌است. در شرایطی که نیروی هوایی آلمان تقریبا آسمان را ترک گفته بود و نازیها هم پدافند زمینی جبهه‌ای چندان قدرتمندی نداشتند، دسته های پر تعداد هلکت ها، ماستانگ‌ها، پی-38‌ها، موسکیتوها و… دائما به ستون‌های زرهی و مکانیزه آلمانی حمله کرده و تلفات سنگینی به بار می‌آوردند. از سوی دیگر در میانه دهه شصت روس‌ها شاهد نقش آفرینی گسترده سلاح جدید و تثیرگذاری به نام بالگرد در کنارهواپیماهای پشتیبانی نزدیک در ویتنام بودند. روس‌ها اطلاع داشتند که ایالات متحده برنامه‌های گسترده‌ای برای استفاده از بالگردها در نقش ضدتانک دارد. رکن اصلی قدرت‌نظامی شوروی لشکرهای زرهی و مکانیزه قدرتمند و پر تعدادش بود و می بایست به هر قیمتی از آنها محافظت می‌کرد.

 

در طراحی سامانه ارتفاع پایین سام-9 گاسکین روس‌ها از سیستم کنترل آتش جدیدی مبتنی سیستم حرارت یاب یا فرو سرخ استفاده کردند. سام-9 به یک رادار مجهز بود که صرفا نقش مسافت یاب و هشدار دهنده حمله هوایی را انجام می داد و نقشی در هدایت موشک نداشت. هدایت موشک به صورت حرارت یابی غیر فعال صورت می‌گرفت. در ارتفاع و برد کم استفاده از سامانه فرو سرخ به صرفه تر و مفیدتر از سامانه راداری است. سام-9 دارای برد آتش 4200 متر و ارتفاع درگیری 3500 متر بود. این سامانه بر روی خودروی بسیار کوچک و سریع بی‌آردی ام-2 نصب شده بود که قابلیت عبور از آب و زمین‌های سخت را داشت و می‌توانست در همه‌ی موقعیت ها نیروهای مکانیزه را همراهی نماید.

 

سلاحی که باید گاسکین را تکمیل می‌کرد، زد اس یو-23 شیلکا بود، یک سیستم خودکششی توپخانه ضد هوایی چهار لول 23 میلیمتری که توسط یک رادار کوچک هدف یابی می‌کرد. این رادار کوچک که کار کشف و درگیری را همزمان انجام می داد، گان‌دیش نام داشت و دارای برد کشف بیست کیلومتر و به یک رایانه آنالوگ در درون خودرو متصل بود. شیلکا همچنین به یک سامانه پایدار ساز مجهز بود که از طریق یک ژیروسکوپ افقی این امکان را فراهم می‌کرد تا علیرغم وجود پستی و بلندی های زمین، شیلکا بتواند آنتن رادار و توپ خود را به سمت هدف نگه دارد. به این ترتیب شیلکا از امکان شلیک در حال حرکت هم برخوردار می شد. شیلکا همچنین مجهز به یک سایت اپتیکی بود که در صورت از کار افتادن رادار از آن استفاده می شد. برد آتش موثر شیلکا با رادار به سه کیلومتر و با سایت اپتیکی نزدیک به 2500 متر بود. فاصله زمانی میان هدفیابی اولیه تا زمان قفل بر روی هدف در شرایط ایده‌آل یعنی با وجود خدمه ماهر و با تجربه، 6 ثانیه است. اما آزمایش‌های ارتش آمریکا روی شیلکاهای به غنیمت گرفته شده نشان می دهد که در صورت استفاده از خدمه با مهارت متوسط این زمان تا 30 ثانیه به طول می انجامد. این مدت زمان بسیار تعیین کننده است، چرا که برای یک جنگنده بمب‌افکن معمولی با سرعت 725 کیلومتر بر ساعت، حدود 25 ثانیه طول می کشد تا از منطقه مرگبار شیلکا که دایره ای به قطر 5 کیلومتر است، عبور کند. شیلکا سلاح بسیار کارامدی از آب درامد و به راستی یکی از ستاره‌های درخشان صنایع نظامی شوروی بود، این سلاح تا اواسط دهه هفتاد میلادی موجب نگرانی و وحشت خلبانان بلوک غرب بود.

 

دکترین پدافند ارتفاع بسیار پایین در ارتش شوروی به این ترتیب بود که هر هنگ زرهی یا مکانیزه باید به یک گردان ضد هوایی مجهز باشد که هر گردان به دو گروهان که هر یک چهار خودروی پدافندی در اختیار داشتند، تقسیم می شد. از اواخر دهه شصت میلادی یکی از گروهان های هر گردان به شیلکا و دیگری به سام-9 گاسکین مجهز می‌شدند. بنابراین هر لشکر که بطور متوسط متشکل از 6 هنگ بود، به 48 دستگاه خودروی پدافند هوایی راداری/فروسرخ  مجهز بود.این رقم نشان دهنده سرمایه گذاری عظیم و پرهزینه روس‌ها در زمینه پدافند هوایی جبهه‌ای و نوع نگاه آنها به نبرد احتمالی آینده در اروپای شرقی و مرکزی بود. پس از 1968 شوروی ها دیگر پدافند هوایی ویتنام را ارتقا نداده و نسل جدید سلاح های پدافندی خود را در اختیار هانوی قرار ندادند. علت فراهم کردن زمینه سیاسی لازم برای تنش زدایی با آمریکا و معاهده کنترل تسلیحات 1972 بود که مسکو علاقه زیادی بدان داشت. بنابراین آمریکاییها تا زمان جنگ اکتبر 1973 اعراب-اسرائیل شناخت چندانی از سامانه‌های پدافندی جدید شوروی نداشتند.

 

در قسمت بعدی این مجموعه مقاله پدافند هواپایه یعنی نیروی شکاری رهگیر شوروی را مورد بررسی قرار خواهیم داد و به چاره جویی‌ها و نوآوری های فنی نظامی متقابل ایالات متحده در عرصه هوافضا نیز خواهیم پرداخت.

 

رادیکالیسم واپس‌گرا و جهش تاریخی معکوس

 

 

 

گذشت نزدیک به چهار دهه از انقلاب 57 و نیز شرایط ویژه سا‌لهای اخیر زمینه را برای نگاهی عمیق و جسورانه به انقلاب 57 فراهم کرده است. انقلاب ایران پیروزی سیاسی  اندیشه‌ها و اقشار اجتماعی کهن در برابر طبقات اجتماعی جدید بود. بزرگترین بازنده انقلاب 57 حکومت پهلوی و قشر محدود وابستگانش نبودند. آنها توانستند با ثروت انبوه یغمابرده، زندگی مجلل و امنی را در بهترین محلات لندن، پاریس و لس‌آنجلس برای خود فراهم کنند. این طبقه متوسط جدید و بخش عمده طبقه کارگر صنعتی بود که دوران بسیار دشوار دهه شصت را سپری کرد. این طبقات که اکثریت غالب آنها نسبت به حکومت پهلوی معترض بوده و در انقلاب شرکت کرده بودند، نه تنها چیزی به دست نیاوردند بلکه هر آنچه داشتند نیز از دست دادند. برندگان اما بخش مهمی از اقشار سنتی بودند: بخش‌های عمده‌ای از روحانیون، بازاریان و بخش‌ کوچکتری از روستاییان. اما چگونه در حالی که در دوران مشروطه و در دهه بیست، نیروهای اجتماعی و سیاسی سکولار دست بالا را داشتند، چنین تحولی رخ داد؟ این تحول هم به تمهیدات تشکیلاتی نیاز داشته و هم زمینه‌سازی گفتمانی ایدئولوژیک. همچنین لزوما می‌بایست نیروهای مذهبی راهی برای نفوذ به طبقه متوسط جدید و قشر تحصیلکرده مدرن یافته باشند، همان حلقه مفقوده ای که سبب شد در عرصه سیاسی سالهای بیست تا سی و دو توفیق چندانی نیابند. در واقع مهم تر از هر چیز پرداختن به مسیری است که از مخالفت روحانیون با الغای سلطنت در زمان صدارت رضاخان تا حکمشان به لزوم شرعی الغای سلطنت در ماه‌های منتهی به انقلاب 57 طی شد و باز بسیار مهم است که دریابیم که علیرغم تضاد ظاهری، در یک نگاه تاریخی کلان تر برآیند مادی-سیاسی این دو موضع در واقع یکسان بوده‌است.

– انقلاب مشروطه: بیداری از خواب طولانی انحطاط

برای تحلیل موضوع باید به دورانی بازگشت که زمینه ساز انقلاب مشروطه شد، یعنی دوران ناصرالدین شاه قاجار. زمانی که وضعیت اجتماعی سیاسی ما برای روشنفکران نوظهور و گروهی از مردم «مسئله» شد. ناکارامدی، رکود و ویرانی، استبداد و تعدی به چشم آمد. ارتباط با جهان پیشرفته سبب تولد این ایده شد که به گونه دیگری هم می‌توان زندگی کرد. آن دوران دورانی بود که حکومت ایالات به بالاترین پیشنهاد در میان اشراف حاکم به فروش می‌رسید و برندگان با مالیات‌های کمر شکن بر رعایای بی‌نوا، پول خرج شده را جبران می‌کردند. ضعف و فساد، حکومت را حتی تا حدود زیادی از درآمدهای گمرکی محروم کرده بود. از یکسو حکومت قادر بر کنترل موثر بر ایالات نبود و از سوی دیگر ناصرالدین شاه و امثال ظل‌السلطان می‌توانستند خدمتکار یا رعیتی را به سبب موضوعی جزئی و بی اهمیت سر ببرند یا به دهانه توپ بسته و تکه‌تکه کنند. ( ملک زاده، 1363: 106 ) حکومت توان تنظیم حداقلی دخل و خرج کشور را نداشت، قادر به جلوگیری از قحطی های گاه و بیگاه در گوشه و کنار کشور و نیز بیماری‌های مسری نبود. ( کاتوزیان، 1372: 100 ) طبیعی بود که چنین وضعیتی زمینه را برای سواستفاده قدرت‌های خارجی فراهم می‌کرد. با این وجود برخلاف آنچه بعدها تصور شد، دخالت‌های خارجی معلول بود نه علت وضعیت و عامل درجه یک.

روحانیت هم در مراحل آغازین انقلاب مشروطه شرکت کرد. این طبقه با نفوذ هم نارضایتی های خود را داشت. روحانیت تنها گروه در جامعه ایران بود که جدا از حکومت، سازمان و تشکل داشت. روحانیت علاوه بر آنکه یکی از زمینداران بزرگ کشور به شمار می‌رفت، آموزش و قضاوت را در دست داشت و دارای منابع مالی مستقل از حکومت بود. این منابع مالی بیشتر توسط قشر تجار و بازاریان تامین می‌شد. روحانیت هم ملجا و شنوای شکایات گاه و بیگاه این طبقه از حکومت بود و تا جایی که روابط با حکومت به وخامت نمی‌رسید، از توصیه و انتقال شکایات کوتاهی نمی‌کرد. بازاریان در سالهای منتهی به مشروطه از واردات عمده کالاهای خارجی ناراضی بودند. آنها از عدم حمایت حکومت و اجحاف گاه به گاهش نیز شکایت داشتند. دخالت روحانیت در برهه آغازین انقلاب مشروطه همچون ماجرای تنباکو، بیش از هر چیز برای حمایت از طبقات متمکن حامی‌اش در مقابل حکومت صورت گرفت. چرا در میان امتیازات بسیار مهم‌تری که به دولت‌های خارجی داده می‌شد، تنها امتیاز تنباکو به چنان جنبش و جنجالی منتهی شد؟ امتیازاتی مانند رویتر، نفت و بانک شاهی بسیار مهم‌تر از امتیاز تنباکو بودند که در نهایت یک کالای مصرفی غیر اساسی بود. نوع واکنش جامعه، بهتر از هرچیز نابالغی، کوتاه بینی و خصلت خوش باشی و تخدیر گرایی آن را نشان می‌دهد. تنباکو به همراه چای و قند در آن سال‌ها جزو پر مصرف ترین کالاهای روزمره مردم درآمده بود. بخشی از این کالاها هم وارداتی و فشاری بر دوش اقتصاد ضعیف ایران بود. ( کدی، 1386: 107 ) اهمیت تنباکو برای مردم ملموس بود اما آنها درکی از اهمیت نفت یا منابع معدنی نداشتند و بالاخره و به عنوان عاملی بسیار مهم، بازاریان منافع بسیاری در تجارت تنباکو داشتند و نگرانی‌هایشان در حجم زیاد به روحانیت منتقل می شد. ( امجد، 1380: 73 ) اتحاد میان روحانیون و مشروطه خواهان کوتاه مدت بود. به مجرد آنکه ایده مشروطه و قانون گذاری عرفی مطرح شد، روحانیون ظنین شده و یا پا پس کشیده و یا به مخالفت پرداختند. با اینحال در نخستین مجلس پس از مشروطه، چهره‌های نسبتا میانه رو روحانیون و حامیان اجتماعی آنها حضور داشتند. در این برهه بسیار نادر و کوتاه از تاریخ ایران که همه چیز در جای صحیح خود قرار گرفته بود، روحانیون «انقلابی» نبودند، بلکه در کنار زمینداران و بخشی از بازاریان متمول در جناح محافظه کار ایستاده و در فراکسیون موسوم به اعتدالیون متشکل شده بودند. در مقابل مدرنیست ها و ترقی‌خواهان اعم از لیبرال و سوسیالیست در فراکسیون اجتماعیون عامیون قرار گرفتند. درگیری های خونین و شیرازه‌شکن قبیله ای و قومی در بسیاری از نقاط کشور و دخالت مستقیم خارجی که با وقوع جنگ جهانی اول به بالاترین میزان خود رسید، مانع از آن شد که نیروهای سیاسی اجتماعی ایران ساختار رقابت سیاسی قاعده‌مند و مسالمت آمیز را در میان خود پی ریزی کنند. توسعه سیاسی و اجتماعی و روند شکل گیری حکومت مرتبط و وابسته به جامعه، قربانی ازهم گسیختگی وناامنی ناشی از فقدان ساختارهای زیربنایی اداری-اقتصادی و در مرحله بعد قربانی شکل سیاسی خاص تامین امنیت و انسجام ملی گردید.

 

  • – رضا شاه: مدرنیزاسیون آمرانه و طرد بدنه اجتماعی نوگرا

انقلاب مشروطه به سبب شرایط خاص توسعه اجتماعی و اقتصادی ایران، نتوانست یک نظام سیاسی دمکراتیک پی‌ریزی کند. در شرایط زوال حکومت مرکزی، گرایش‌های گریز از مرکز ایالتی و درگیری های خونین محلی کشور را فرا گرفت. این وضعیت به همراه پیامدهای جنگ جهانی اول، زمینه حضور نیروهای خارجی در ایران و زوال دولت نوپای مشروطه را فراهم نمود. حکومت پهلوی اول از یکسو برخی نهادها و زیرساخت‌های اداری و اقتصادی ضروری برای خروج ایران از وضعیت عقب‌ماندگی و انحطااط دوران قاجار را پی ریزی کرد و برای نخستین بار ایران را صاحب یک دستگاه اداری و دولتی مدرن نمود که توان حفظ یکپارچگی اداری و مالی کشور را داشته باشد. او همچنین یک قانون مدنی و آموزش و پرورش سکولار را پایه گذاشت که در اهمیت آن نمی‌توان تردید کرد، اما از سوی دیگر تمام آرمان های دمکراتیک مشروطه را لگدمال کرد و دولت خودکامه‌ای پدید آورد که فرصتی برای مشارکت و تاثیرگذاری طبقات اجتماعی بر حکومت فراهم نمی‌کرد. پهلوی اول روشنفکرانی را که به او دل بسته بودند و برخی از آرزوهایشان را برآورده کرده بود، از خود راند و سرکوب کرد. حکومت او متکی بر پایگاهی اجتماعی نبود. او بر خلاف آتاتورک هرگز نخواست برای اصلاحات خود، عقبه و جنبشی اجتماعی حتی در حد یک حزب ایجاد کند. از نظر او ارتش و بوروکراسی اداری برای حکومت بر ایران کافی بود. با توجه به موانع ساختاری توسعه دمکراتیک و انباشت سرمایه در ایران آن دوره و عدم وجود طبقات اجتماعی نیرومند و دخالتگر و به طور کلی ضعف جامعه در برابر دولت، قابل پیش‌بینی بود که ایران هم همچون برخی جوامع دارای ساختار اجتماعی مشابه برای گذار آغازین به تجدد، به دولتی اقتدارگرا و مطلقه نیاز پیدا کند، ( بشیریه، 1380: 65 ) اما برخی ویژگیهای خاص حکومت رضاشاه و شخص او تاثیرات منفی دامنه داری بر سیر حرکت جامعه ایران به سوی دنیای نو وارد ساخت. رضاشاه برخلاف آتاتورک از پایین‌ترین رده های اجتماعی و تحصیلی برخاسته بود و برخلاف آتاتورک نه تنها سابقه نبردهای پیروزمندانه با بیگانگان نداشت، بلکه با رضایت و صلاحدید آنان به قدرت رسیده بود. احتمالا همین موقعیت نه چندان قوی از لحاظ کاریزما و فرهیختگی سبب شد او در ابتدای کار خیلی زود در برابر فشار روحانیون و زمینداران تسلیم شود و به جای اعلام جمهوری به دنبال تاج و تخت شاهی برود. بدین ترتیب برخلاف ترکیه نهاد سیاسی کهنه و واپس گرای سلطنت در ایران بازتولید گردید. برخی اقدامات رضاشاه که به هیچ عنوان برای سیاست توسعه آمرانه، ضروری و اجتناب ناپذیر نبود، مانند ماجرای مسجد گوهرشاد و شیوه برخورد او با مسئله کشف حجاب، نوعی بیگانگی و ترومای حاد و غیر ضروری در اقشار مذهبی جامعه ایجاد کرد که منبع مهمی برای انگیزش و سازماندهی سیاسی نیروهای مذهبی آشتی ناپذیر در سال‌های بعد فراهم کرد. مواردی چون عطش سیری ناپذیر رضاشاه به زمین خواری که او را به بزرگترین مالک زمین در ایران تبدیل کرد، خشونت‌های ناروای پلیس سیاسی و شهربانی او که منجر به شکنجه و مرگ بسیاری از شخصیت‌های سیاسی و افراد عادی شد، موجب گردید با وجود اصلاحات و اقدامات زیربنایی اساسی و قابل ملاحظه‌ای که توسط او صورت گرفت، هرگز نتواند محبوبیت و جایگاهی بلند در ذهن بخش عمده‌ای از بدنه اجتماعی به دست آورد. نوع واکنش مردم به سرنگونی‌اش که ترکیبی از بی اعتنایی کامل و شادمانی بود، به بهترین شکل این موضوع را نشان می دهد. او موقعیت ضعیف و آسیب پذیری برای پسرش به ارث گذاشت و پهلوی دوم تا سال 1340 نخواست و نتوانست برنامه‌های نوسازی او را دنبال کند.

 

  • – دهه بیست: واپسین دوران حاکمیت گفتمان مترقی مشروطه

پهلوی دوم ترجیح داد بیست سال نخست سلطنتش را با جلب رضایت روحانیون، زمینداران و دیگر منابع سنتی قدرت در جامعه ایران به سلامت سپری کند. دوره میان 20 تا 32 که فضای نسبتا باز سیاسی پدید آمد، روزگار فرسایش و نابودی تمام توش و توان جامعه مدنی و نیروهای سیاسی مدرن ایران بود. نیروهای سیاسی غیرمذهبی یعنی جبهه ملی، حزب توده و دربار با یکدیگر درگیر شدند. سه شکاف سیاسی اصلی در این دوران شکاف دمکراسی/اقتدارگرایی، شکاف مربوط به استقلال و تنظیم روابط با بیگانگان و در مرحله بعد شکاف طبقاتی بود. مصدق و گروه همکارانش از آغاز دهه بیست حول دو مسئله به فعالیت سیاسی پیگیر پرداختند: شکستن سیطره شرکت نفت انگلیس و بدین طریق افزایش چشمگیر درامدهای ملی و دوم گسترش دمکراسی و کاهش نفوذ دربار. ( عظیمی، 1372: 359 ) مورد اول هم مربوط به شکاف استقلال/سیطره بود و هم می‌توانست تا حدودی به شکاف‌ها و مطالبات مربوط به توسعه اقتصادی و جدال های طبقاتی تسری یابد. نماینده و مدعی شکاف طبقاتی در این دوره حزب توده بود که نفوذ قابل توجهی در میان بخشی از طبقه کارگر شهری و طبقه متوسط جدید و نیز در میان بخش عمده‌ای از روشنفکران و تحصیلکرده‌ها به دست آورده بود. تا سال 24 به نظر می‌آمد که حزب توده و کارگران هوادارش می توانند به رغم بسیاری از درگیری ها و تنش ها در صحنه سیاسی کشور فعالیت علنی و مسالمت آمیز داشته باشند. اما آمیختگی شوم سیاست داخلی ایران با الزامات خشن و بی انعطاف دوران تاریخی جنگ سرد، این امیدها را برباد داد. گسترش فعالیت و سازماندهی اجتماعی حزب توده، تمام بلوک‌های قدرت را بر ضد آن بسیج کرد. ( آبراهامیان، 1376: 188 ) ماجرای آذربایجان که همزمان با آغاز جنگ سرد و پایان اتحاد میان شوروی و قدرت‌های غربی بود، به امکان فعالیت مسالمت آمیز جنبش کارگری ایران تا حد زیادی خاتمه داد. رادیکال شدن هر چه بیشتر حزب توده و تعهد خدشه ناپذیرش به سیاست دولت شوروی هم بخش دیگری از مشکل بود. حزب توده که از ائتلاف سیاسی با دولت قوام سرخورده و به یک سیاست رادیکال تمایل یافته بود، با روی کار آمدن دولت مصدق، با او و جبهه ملی به مخالفت برخاست و شدیدترین حملات را متوجه آنان کرد. بدین ترتیب دو نیروی اصلی سکولار و هواخواه تغییر جامعه ایران با یکدیگر و نیز با دربار درگیر شده و نیروی یکدیگر را تحلیل برده و در نهایت هر دو شکست خورده و سرکوب شدند. مصدق علاوه بر مسئله نفت خواهان کاهش نفوذ دربار و تغییر ساختار و قانون انتخابات مجلس بود. در دهه بیست خوانین و زمینداران با استفاده از سلطه خود بر روستاییان بی سواد، مهمترین نقش را در فرستادن نمایندگان نزدیک به دربار به مجلس ایفا می‌کردند. شاه هم از طریق نفوذ بر ارتش به دخالت در انتخابات می پرداخت. مصدق می خواست این وضع را تغییر دهد اما در دولت دوم خود با شکاف عمیق در جبهه هوادارانش مواجه شد. بخش عمده‌ای از نیروهای جبهه ملی این تغییرات را موجب قدرت گرفتن نوعی مدرنیسم چپ گرا می‌دانستند که به اعتقاد آنها در نهایت به سلطه کمونیسم بر ایران منجر می‌شد. در دولت دوم مصدق جناح انشعابی جبهه ملی با کمک موثر روحانیون در ائتلافی موقت با شاه منجر به سقوط مصدق گردید. اما نقش آفرینی نیروهای مذهب در این دوران چگونه بود؟ زمانی که به شکاف‌های اصلی این دوران اشاره کردیم، مشخص شد که در این دوران شکاف سنت گرایی/تجددخواهی در حاشیه قرار داشت و بنابراین نیروهای مذهبی قادر به تعیین محتوا و قواعد اصلی میدان منازعه سیاسی نبودند. با این وجود آنها در دو برهه در دو صف متضاد منازعه وارد میدان شدند و تاثیر قابل ملاحظه‌ای بر نتیجه نزاع گذاشتند. از آغاز کار جبهه ملی تا پایان دولت اول مصدق در تیر 1331 نیروهای مذهبی در مجموع از دولت او حمایت کرده و برخی از آنها وارد جبهه ملی شدند. مبارزه با سلطه خارجی برای آنان مثبت و حائز اهمیت بود. به علاوه برخی از رهبران آنان مانند آیت الله کاشانی چندان نظر مثبتی نسبت به شاه نداشتند. حمایت نیروهای مذهبی و اعلامیه کاشانی در 30 تیر 31 نقش مهمی در بازگشت مصدق به قدرت ایفا کرد. اما بخش دوم برنامه‌های مصدق باب میل آنها نبود. آنها تضعیف سلطنت را خطرناک می دانستند به این سبب که موجب می شد کمونیست‌های حزب توده میدان دار شوند. به علاوه آنها در مورد برخی از همکاران نوگرای مصدق نظیر فاطمی یا اعضای حزب ایران نگرانی عمده‌ای داشتند. این افراد الهام‌بخش سیاست هایی چون دخالت دولت در توزیع کالاها، ایجاد نانوایی های دولتی و محدود کردن منافع بازار سنتی بودند. ( معدل، 1382: 62 ) جریان مذهبی انتظار داشت مصدق در مقابل پشتیبانی آنان، برخی از قوانین اسلامی را جایگزین قوانین موجود کند. رد این درخواست توسط مصدق نارضایتی شدید آنها را به همراه داشت. جناح مذهبی به همراه همکاران سابق مصدق که اینک انشعاب کرده بودند، مدام درباره افزایش قدرت حزب توده ابراز نگرانی کرده و مصدق را متهم می کردند که عامدانه فضا را برای توده‌ای ها باز کرده است. اما واقعیت این بود که روابط وخیم حزب توده با دولت مصدق فقط به میزان ناچیزی بهبود یافته بود. حزب توده پس از اینکه در تظاهرات 30 تیر علیه دولت چند روزه‌ی قوام شرکت کرد، تا حدودی حمله به مصدق را کاهش داده بود. مصدق هم مصوبه مربوط به غیرقانونی شدن حزب در سال 27 را لغو نکرده و ارتباطی هم با آنها برقرار نکرده بود. او تنها چشمش را بر گسترش فعالیت حزب در مطبوعات و خیابان بسته و حاضر به سرکوبی آنها نبود. در نتیجه شرایطی پدید آمد که جریان مذهبی دولت مصدق را خطرناکتر از شاه تشخیص داد و برای سرنگونی مصدق با هواداران شاه همراه شد. دخالت نیروهای مذهبی در پیروزی کودتای 28 مرداد بسیار موثر بود، حتی شاید موثرتر از دخالت آمریکا و انگلستان. تمام لایه‌های عمده و قدرتمند روحانیون و نیروهای مذهبی در این موضوع شریک بودند. چه بخش عالیرتبه غیر سیاسی روحانیت به زعامت آیت‌الله بروجردی و پیروانش و چه بخش سیاسی روحانیت به رهبری آیت‌الله کاشانی. حتی در نظر رهبر آینده جنبش سیاسی روحانیون 28 مرداد نوعی سیلی الهی بود بر گوش مصدقی «که می خواست به اسلام سیلی بزند.» نواب صفوی و همکارانش که در زندان مصدق بودند، هم بلافاصله پس از کودتا آزاد شدند. پس از کودتا تا مدتی حکومت می خواست روابط حسنه با نیروهای مذهبی را حفظ کرده و رضایت آنها را جلب کند. جدا از احترام و ارج فراوانی که به آیت‌الله بروجردی گذاشته می‌شد، در سال 33 حکومت امکانات و فضای لازم را برای یک جنبش بهایی ستیزی به رهبری فلسفی واعظ فراهم کرد و حتی در سال 34 عبادتگاه مخصوص بهاییان موسوم به حظیره‌القدس توسط ارتش تصرف، ویران و به مقر فرمانداری نظامی بدل گردید. حکومت حتی به نواب صفوی پیشنهاد یکی از تولیت‌های مهم مذهبی را داد، اما او نپذیرفت. در این دوره انجمن اسلامی که همفکران بازرگان در آن فعال بودند، تنها تشکل غیر حکومتی بود که در دانشگاه مجوز فعالیت داشت.

-28 مرداد: ترومای سیاسی، شیزوفرنی فرهنگی و مرگ گفتمان مترقی مشروطه

حال به پرسش اصلی نوشتار می‌رسیم. چه تغییراتی در جامعه ایران، در نوع رابطه حکومت با جامعه و نیروهای سیاسی و در گفتمان مسلط اپوزیسیون رخ داد که موجب شد روحانیت و نیروهای مذهبی که در دهه بیست و سی رابطه نسبتا خوبی با حکومت پهلوی دوم داشتند، در دهه چهل و پنجاه به مهمترین جریان سیاسی مخالف تبدیل شده و در نهایت حکومت را ساقط و جایگزین آن شدند؟ برای یافتن پاسخ باید به یک سوال مکمل هم جواب دهیم. پهلوی اول پس از محکم شدن پایه‌های قدرتش، سیاست تهاجمی نیرومندی را علیه روحانیون پیش گرفت. دست آنان را از آموزش و امور قضایی کوتاه کرد، سیطره آنان بر اوقاف را محدود نمود. قوانین مدنی سکولار تدوین و حتی برخی از مراسم مذهبی را تعطیل کرد. اما چرا هیچ واکنش سیاسی مهم و قابل توجهی از طرف روحانیت و اقشار مذهبی رخ نداد؟

در دوران پهلوی اول بخش مهمی از روشنفکران و نیروهای سیاسی سکولار در آغاز سیاست نوسازی او را تایید می کردند. حتی زمانی که او دست به سرکوب و حذف آنها زد، سیاست‌های او را بطور کامل نفی نمی‌کردند. گفتمان حاکم بر روشنفکران و نیروهای سیاسی در آن دوره گفتمان تجددخواه و مدرن بود. این گفتمان توسعه نیافتگی و عقب ماندگی ایران را به نفوذ روحانیون، قبیله گرایی، فرقه گرایی و ماهیت غیر دمکراتیک رژیم پادشاهی نسبت می‌داد و راه حل آنها عبارت بود از جدایی دین از سیاست، تقویت نهادهای دمکراتیک و همگرایی ملی. این گفتمان دخالت‌های غرب را یکی از مشکلات و از تبعات همان عقب ماندگی اولیه می دانست و نه ریشه همه مشکلات. گفتمان روشنفکری عصر مشروطه میان سیاست خارجی غرب و نظام اجتماعی-سیاسی داخلی آن تفاوت قائل بود و تعارضی میان پیروی از کلیت نظام اجتماعی غرب و مقابله با سیطره جویی سیاست خارجی آن نمی‌دید. از سوی دیگر در دوران پهلوی اول جمعیت شهری ایران خیلی محدود و نیروهای مذهبی جامعه صاحب یک نیروی اجتماعی تحصیلکرده و معناساز برای نفوذ سیاسی در جمعیت کلان شهرها و پی ریزی یک آلترناتیو سیاسی نبودند.

دخالت خارجی در سرنگونی مصدق و برقراری استبداد و شکست آرزوهایی که با دولت مصدق و ملی شدن نفت گره خورده بود، در کنار ناتوانی سازمان‌های سیاسی سکولار اعم از ملی گرا، لیبرال و چپ در حفاظت از دولت مصدق، نوعی یاس مطلق بر نیروهای اجتماعی حاکم کرد و به تدریج جو ذهنی و روانی جامعه را تغییر داد. این تغییر با عوامل عینی نظیر از میان رفتن امکان هر نوع فعالیت سیاسی-اجتماعی و سرکوب کامل احزاب و انجمن ها همراه بود. دو گفتمان اصلی نیروهای سیاسی سکولار یعنی ناسیونالیسم لیبرال جبهه ملی و کمونیسم حزب توده که بر سازماندهی گسترده اجتماعی تاکید داشت، پایگاه ذهنی و عینی خود را از دست دادند. حزب توده به طور وسیع  به خیانت به دولت مصدق و اطاعت از دولت شوروی و جبهه ملی به بی‌لیاقتی و عدم کارایی متهم شدند. سیاست از عرصه انجمن و روزنامه و خیابان به پستوی خانه‌ها و استعاره های شاعران و ادبا کوچ کرد. زمینه برای نوعی اوهام گرایی و شیزوفرنی سیاسی فکری در بخش عمده ای از قشر تحصیلکرده شهری ناراضی فراهم گردید.

-دهه چهل: تغییر ساختار اجتماعی و اقتصادی و آرایش جدید اپوزیسیون

تحول مهم دیگری که رخ داد، تغییر سیاست پهلوی دوم از آغاز دهه چهل و بازگشت به سیاست مدرنیسم اقتدارگرایانه رضاه شاه بود. این تحول آرایش نیروهای سیاسی و روابط سه گانه حکومت، جامعه و روحانیون را دچار تغییر اساسی کرد. پس از بهبود نسبی اوضاع اقتصادی در سال‌های آغازین پس از 28 مرداد که نتیجه کمک‌های مالی بلاعوض ایالات متحده بود، در سال های 38 و 39 اوضاع اقتصادی به وخامت گرایید. ابولحسن ابتهاج رئیس مقتدر سازمان برنامه که مخالف بی نظمی مالی و افزایش هزیته‌های نظامی بود، با فشار شاه مجبور به استعفا شد. ( ابتهاج، 1371: 430 ) دولت منوچهر اقبال با افزایش نسنجیده واردات و ولخرجی افراط‌ آمیز، خزانه را تهی ساخت. بخش دیگری از منابع صرف ساخت چند سد، بدون محاسبه ضرورت و توان بهره‌دهی آنها شد. اقتصاد ایران از کنترل خارج شده بود. بانک‌ها همه اعتبارشان را مصرف کرده بودند و بسیاری از تجار ورشکست شده بودند. رقم بیکاری نیز به بیش از بیست درصد رسیده بود. بحران اقتصادی منجر به بحران سیاسی و آشوب اجتماعی شد. شمار اعتصابات که از 79 در سال 1332 به 4 در 1336 کاهش یافته بود، بار دیگر افزایش یافت و در سال 39 بیش از 100 مورد اعتصاب و اعتراض کارگران، کارمندان و دانشجویان به وقوع پیوست. شاه برای علاج بحران دست به دامن اخذ وام از ایالات متحده شد. در این دوران آمریکاییها به شدت از فساد و ناکارامدی حکومت شاه ناراضی بودند و اعطای وام را مشروط به انجام یک سری اصلاحات اجتماعی و اقتصادی گسترده در ایران نمودند. ( امجد، 1380: 126 )

آمریکا به شدت نگران آن بودند که نتایج  بحران اقتصادی و فساد، به طغیان سیاسی منجر شده و ایران را به دامان بلوک شرق بیفکند. این نگرانی پیش از روی کار آمدن کندی و در زمان آیزنهاور آغاز شده بود. شاه در شرایط بسیار ضعیف ناچار به پذیرش امینی و باز کردن فضای سیاسی شد. امینی همان کسی بود که در سال 1337 به دلیل رایزنی با محافل سطح بالای آمریکایی برای انجام کودتایی علیه شاه از مقام سفیر ایران در آمریکا برکنار شده بود. شاه ناچار بود مدتی از صحنه کنار رود و کار را به امینی بسپارد. اما با ناکامی امینی در همکاری با نیروهای مخالف همچون جبهه ملی و دیگران، شاه با اخلال در کار امین و متقاعد کردن ایالات متحده در این مورد که او بهتر از امینی می تواند اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مورد نظر را به اجرا برساند، به صحنه بازگشت و امینی را برکنار کرد. بخش اصلی اصلاحات مورد نظر، اصلاحات ارضی یا تعدیل مالکیت بزرگ مالکان قدیمی و توزیع زمین میان دهقانان بود. اصلاحاتی که پهلوی اول به طورکامل از انجام آن طفره رفته بود. این اصلاحات در واقع چهره ایران را از یک کشور کشاورزی ونیمه فئودالی وارد مرحله نوین سرمایه‌داری می‌کرد. جمعیت روستایی را به جنبش می انداخت و بخش عمده‌ای از آنها را روانه شهرها می کرد، از طرف دیگر با امکانات و غرامتی که در اختیار زمینداران قرار می‌داد، آنها را به سرمایه گذاری در صنعت و اقتصاد شهری تشویق می‌نمود. از سوی دیگر آمریکاییها شاه را وادار کردند که تیپ سیاستمداران و مدیران نسل جدید و تحصیلکرده که عمدتا منشا طبقه متوسط داشتند، را به جای  سیاسیون اشرافی قدیمی بر سر کار آورد. نمونه انان در سطح بالای سیاسی گروه کوچک موسوم به کانون مترقی و افرادی نظیر حسنعلی منصور و هویدا بودند به علاوه اقتصاددانان تحصیلکرده آمریکا که در وزارت اقتصاد هوشنگ انصاری و سازمان برنامه جمع شدند و تا زمانی که در سال 52 و پس از انفجار درامدهای نفتی شاه اختیار را از آنان سلب کرد، مدیریت اقتصادی نسبتا موقفی را(البته با استانداردهای پایین جهان سومی) رقم زدند. با کمی اغماض می توان گفت که ایران بین سال‌های 42 و 56، یک انقلاب صنعتی کوچک را تجربه کرد. در این دوران سهم تولید در محصول ناخالص ملی از 11 به 17 درصد افزایش یافت. کارخانه‌های متوسط (با 50 تا 500 کارگر) از 295 واحد به 830 واحد و کارخانه‌های بزرگ (با بیش از 500 کارگر) از 105 به 159 واحد افزایش یافت. در دهه بین 1344 و 1354، تولید زغال سنگ از 285 هزار تن به 900 هزار تن و ورق فولاد و آلومینیوم از 29 هزار به 275 هزار تن افزایش یافت. در فاصله سال‌های 42 تا 56، شمار طبقه کارگر حدود 5 برابر افزایش یافت و به حدود یک میلیون و سیصدهزار نفر رسید. گرچه هنوز طبقه متوسط سنتی با حدود یک میلیون خانواده پیشتاز بود و در کنار آن رقم کارمندان دولت به بیش از 630 هزار نفر می‌رسید. برخلاف کشورهای صنعتی که مازاد حاصل از تولید کشاورزی، پایه اولیه صنعتی شدن را فراهم کرده، کشاورزی ایران قادر به تولید مازاد نبود و مازاد لازم از طریق درآمد نفت و توسط دولت فراهم می‌شد. طبقه صاحب سرمایه ایران کوچک و ضعیف و کاملا وابسته به امتیازات و مجوزهای ویژه حکومتی بود. علیرغم پیشرفت انکارناپذیر در صنعت، تا سال 1356 ارزش کل صادرات غیرنفتی فقط 2 درصد کل صادرات را تشکیل می‌داد. برنامه های مربوط به رشد بخش صادرات موفقیتی کسب نکرده و شکل خاص توسعه صنعتی ایران واردات را به میزان چشمگیری افزایش داده بود. در دهه هفتاد میلادی ایران بزرگترین واردکننده موادغذایی در خاورمیانه بود. شک نیست که چهره شهرهای بزرگ تغییر یافته و استانداردهای رفاهی بخشی از جمعیت شهرنشین افزایش یافته بود. به عنوان مثال بین سالهای 44 تا 54 تعداد اتومبیل های شخصی از 2300 به 73000، تعداد تلفن از 12 هزار به 186 هزار رسیده بود. اما واقعیت این است که بخش عمده‌ای از جمعیت تقریبا بهره‌ای از این رشد اقتصادی نبردند. گرچه در بخش بهداشت و آموزش هم پیشرفت هایی صورت گرفته بود، اما هنوز 68 درصد بزرگسالان بیسواد بودند و ایران یکی از بدترین نسبت‌ها را در مورد تعداد پزشک و تخت  بیمارستان نسبت به جمعیت و یکی از بالاترین میزان‌های مرگ و میر اطفال (12 درصد) را در کل خاورمیانه دارا بود. کیفیت زندگی بسیاری از خانواده‌های کم درآمد شهری حاشیه نشینی، حلبی آبادها، حصیرآبادها و…کاهش یافته بود. در این زمینه یک مورد آماری کاملا گویا است: بین سال‌های 1346 و 1356 درصد خانواده‌های شهری که فقط در یک اتاق زندگی می‌کردند از 36 به 43 رسید. ( آبراهامیان، 1377: فصل 9 )

خطرناک ترین جنبه این وضعیت برای حکومت، ناتوانی ساختار بسته و انعطاف ناپذیر آن برای مدیریت فشارها و تلاطمات ناگزیر فرایند تغییر ساختار اقتصادی و افزایش چشمگیر جمعیت شهری بود. بین سالهای 42 تا 54، جمعیت تهران دوبرابر شده و به حدود 4/5 میلیون نفر رسیده بود. اروپای قرن نوزدهم به خوبی نشان داده بود که گسترش سریع جمعیت، شهرنشینی و صنعت، چگونه می تواند جوامع را آبستن التهاب و شورش‌های سیاسی بنیان‌کن نماید. این وضعیت در اروپا پس از وقوع چند موج انقلابی، تنها از طریق انعطاف پذیر شدن نظام سیاسی و گشودن درهای آن به روی اقشار اجتماعی جدید و شکل گیری چند مرحله‌ای ساختار دمکراسی پارلمانی مهار گردید. افزایش بی‌سابقه درآمدهای نفتی در سال 52 این مشکل حکومت را به ترتیب زیر تشدید کرد: شاه برخلاف هشدارهای مشاوران اقتصادی اش به هزینه کردن سریع و یکباره ی درآمدهای نفتی دست زد. ( میلانی، 1380: 352 ) زمانی که آثار تورمی این سیاست بروز کرد، شاه تلاش کرد تمام تقصیرات را به گردن بازاریان بیندازد و این سبب شد که حکومت به شکل خطرناکی با طبقه متوسط سنتی درگیر شود. شاه برای جبران فقدان حمایت مردمی و کنترل بیشتر بر جامعه در اسفند 53 دست به تشکیل حزب رستاخیز زد. این اقدام در واقع تلاش شاه برای حرکت از سیستم استبدادی به سمت سیستم توتالیتر و و اعمال کنترل بی سابقه بر لایه های از حیات اجتماعی بود که تا پیش از آن هیچ حکومتی در ایران، جرات آن را به خود نداده بود. حزب رستاخیز تلاش کرد برای نخستین بار در تاریخ ایران سلطه نظام‌مند دولت را بر طبقه متوسط سنتی شامل بازاریان و روحانیون اعمال کند. از طرف دیگر فشار بر روشنفکران و سانسور هم به شدت افزایش یافت. حزب رستاخیز نوعی تقلید ناشیانه از سیستم‌های توتالیتر کمونیستی و فاشیستی بود. حکومت به این سمت حرکت کرد که فرض قدیمی خود که هر که بر ما نیست، با ما است را فرض جدید هر که با ما نیست بر ما است، تعویض کند. اما حکومت توتایتر یکپارچه را به شکل مصنوعی و بی ریشه نمی توان ساخت. حکومت شاه هیچ یک از مصالح لازم آن را نداشت: نه جنبش بزرگ مردمی حامی، نه دشمن مشترک ملی، نه ایدئولوژی فراگیر و نه رهبر فرهمند. در نتیجه حزب رستاخیز به جای برقرار کردن پیوندهای جدید با بدنه اجتماعی، همان اندک پیوندهای موجود را نیز از میان برد و این موضوع در کنار کاهش حمایت خارجی و سقوط قیمت نفت در سال 56، حکومت را در آستانه سقوط قرار داد.

جنبش جدید روحانیون و نیروهای مذهبی  در سال 42 هم می ‌توانست در امتداد حرکت‌های پیشین این نیروها در یک قرن اخیر قرار گیرد و هم هم دارای ویژگی های جدیدی بود که آرایش صحنه سیاست را تغییر می‌داد. ویژگی غالب حرکت‌های پیشین جریان مذهبی، خصلت واکنشی و محدود آنها بود. آنها معمولا در مقابل برخی تغییرات و ایده‌های نو واکنش نشان می‌دادند، اما دامنه مطالبات را به سطح عمومی و ایجابی گسترش نداده و با علائق و نارضایتی‌های اقشار و طبقات دیگر ارتباط برقرار نمی کردند. زمانی که در سال 1338 و در دوران دولت منوچهر اقبال برای نخستین بار بحث اصلاحات ارضی مطرح شد، مخالفت جدی آیت‌الله بروجردی موجب شد طرح مسکوت گذاشته شود. این مخالفت که همراهی تقریبا  تمامی بدنه روحانیت را با خود داشت، ریشه در موارد زیر داشت: یکی این که نمادی از مدرنیزاسیون سکولار و تعدی به اصل اسلامی مالکیت محسوب می‌شد و دیگر اینکه تهاجمی مستقیم به محدوده نفوذ اجتماعی روحانیون به حساب می‌آمد. در آن زمان روحانیون بخش عمده‌ای از طبقه زمیندار را تشکیل می‌دادند و 15 درصد از کل زمین‌های قابل کشت تحت کنترل نهادهای مذهبی بود. زمانی که پس از مرگ بروجردی آیت الله خمینی علمدار مخالفت با اصلاحات موسوم به انقلاب سفید گردید، تمام موارد مورد اعتراض بدنه اصلی روحانیت را مطرح کرد: حق رای زنان، حق کاندیداتوری اقلیت های مذهبی در انجمن های ایالتی و مسئله سلب مالکیت صاحبان اراضی کشاورزی. اما تفاوت مهمی در شیوه بیان و حرکت سیاسی ایشان وجود داشت. آیت‌الله خمینی بخش خیلی کوچکی از سخنانش را به این موارد اختصاص داد و تلاش کرد به نقاط ضعف کلی رژیم و برخی موارد مهم از نارضایتی‌های عمومی تاکید بیشتری اختصاص دهد. مواردی مانند دخالت و نفوذ خارجی، مسئله اسرائیل، استبداد شاه، نقض قانون اساسی و نابرابری اقتصادی در سخنان ایشان نمود بیشتری داشت. حتی مسئله مخالفت با حق رای زنان به این شکل مطرح می شد: «مگر در این مملکت مردها آزادی دارند؟» همین یک مورد به خوبی مختصات شیوه سیاسی جدید و تهاجمی بخش رادیکال روحانیت و جریان مذهبی را که در سال های بعد قوت بیشتری گرفت،  روشن می‌کند. از آغاز دهه پنجاه آیت‌الله خمینی بحث سرنگونی رژیم را مطرح می‌کند و شبکه‌ای از هوادارانش در داخل کشور شکل می گیرند. سیاست رژیم پس از تشکیل حزب رستاخیز در مقابله با بازار و تلاش برای کاهش نفوذ آن در اقتصاد که منجر به زندان و جریمه بیش از بیست هزار بازاری گردید، این طبقه را هر چه بیشتر به صفوف روحانیت رادیکال راند. پس از سال 54 اکثریت بازاریان به این نتیجه رسیده بودند که سیاست مدرنیزاسیون شاه، می خواهد آنها را از لحاظ اقتصادی نابود کند.

 

-رادیکالیسم واپس‌گرا: نیروهای سیاسی و سازمانی

 

اما برای تبدیل جریان مذهبی به آلترناتیو سیاسی اصلی، طبقه متوسط سنتی کافی نبود. به گونه‌ای نیروی واسطه و دوزیست نیاز بود تا مرز عبور ناپذیر قشر تحصیلکرده و طبقه متوسط جدید را به روی جریان مذهبی باز کند، تا هم از اتحاد آنها علیه این جریان جلوگیری کرده و در مواقع حساس چهره اطمینان بخشی برایشان ترسیم کند و هم مانع از خروج نسل جوان و تحصیلکرده طبقه متوسط سنتی از اردوگاه اجتماعی، سیاسی جریان مذهبی شود. شرایط سیاسی و فرهنگی پس از 28 مرداد که بطور مختصر مورد اشاره قرار گرفت، موجب گردید این نیاز هم در سطح تشکیلات و سازمان سیاسی و هم در سطح گفتمان ایدئولوژیک برآورده گردد. در سطح تشکیلات و سازمان سیاسی این نقش توسط اقلیتی تحصیلکرده از بدنه اجتماعی مذهبی که در دوران پیش از کودتا عمدتا در صف هواداران مصدق قرار داشتند، ایفا شد. اینان نسل اول تحصیل کردگان طبقه متوسط سنتی بودند و بطور عمده منشا اجتماعی آنها  بخش متمول بازار بود. به عنوان مثال افرادی چون مهدی بازرگان و محمد نخشب در دهه بیست عضو حزب ایران شدند، آنها کمی بعد به سبب اتحاد کوتاه مدت این حزب با حزب توده از آن جدا شدند اما در صف طرفداران جریان مصدق باقی ماندند. آنها در دهه بیست نخستین تشکل اسلامی در دانشگاه را با نام انجمن اسلامی تاسیس کردند که هدف آن مقابله با افکار ماتریالیستی حزب توده بود. در کنار آنها معدود روحانیونی چون طالقانی و زنجانی قرار داشتند که ویژگی استثنایی هواداری از مصدق آنها انگشت نما می‌کرد. مصدق آنها را در کنار خود نگه داشته اما چندان پر و بال نمی داد. به عنوان مثال زمانی که بازرگان را برای وزارت آموزش و پرورش پیشنهاد کردند، نپذیرفت و گفت اگر او آنجا برود بر سر دختران خردسال روسری خواهد کشید. پس از کودتا این جریان به این نتیجه رسیدکه باید روابط نزدیک‌تری با روحانیت سنتی برقرار کرد و بر هویت اسلامی در کار سیاسی تاکید بیشتری نمود. در آغاز دهه چهل بازرگان به همراه طالقانی، سحابی و… نهضت آزادی را تاسیس کردند که نخستین حزب ایرانی بود که شرط عضویت آن اعتقاد مذهبی به شمار می رفت. بدین ترتیب بازرگان و دوستانش که در جبهه ملی هم حضور داشتند و از وجهه سیاسی معتبر مصدقی بودن نیز برخوردار بودند، نخستین گام را برای آمیختن مذهب و سیاست برداشتند. در همین دوران محمد نخشب گروه خداپرستان سوسیالیست، حبیب الله پیمان جنبش مسلمانان مبارز و کاظم سامی گروه مشابه دیگری را تشکیل داد. تفاوت اساسی این گروه‌ها با گروه‌های چون موئتلفه اسلامی و هواداران آیت الله خمینی، خاستگاه اجتماعی اعضا و هوادارانشان بود. آنها احزاب تحصیلکرده‌ها و نسل جوان دانشجویی بودند که می خواست مذهب را مقتضیات عصر جدید آشتی دهد. در حالی که خاستگاه گروه‌هایی چون موئتلفه، بازار و لایه‌های پایین تر طبقه متوسط سنتی بود. بازرگان و همفکرانش در دهه چهل دست به اقدام دیگری زدند که چند سال بعد اهمیت زیادی یافت. آن دست به تاسیس مدارس مذهبی زدند. تا پیش از آن مرز قاطعی میان آموزش و پرورش جدید و آموزش سنتی و مذهبی وجود داشت و دومی منحصر به حوزه‌های علمیه بود. مذهبیون نوگرا در اینجا نیز نقش خود را در آمیختگی حیطه ها و مفاهیم ناساز ایفا کردند. مدارسی مانند علوی، نیکان و…نسل جدیدی از نیروهای تحصیلکرده جوان مذهبی پدید آورد که در دهه های بعد رده‌های بالای امنیتی-مدیریتی جمهوری اسلامی را تشکیل دادند. تیپ های نظیر سعید حجاریان، خسرو تهرانی، سعید امامی و…از این نوع مدارس برخاسته بودند.

 

-رادیکالیسم واپس‌گرا: گفتمان و ایدئولوژی

 

در کنار تحولات گفتمان سیاسی جدیدی هم در حال شکل گرفتن بود. می توان آن را اسلام انقلابی یا گفتمان بازگشت به هویت کهن نامید. این گفتمان در قامت نقض و نفی تمام عیار گفتمان سیاسی روشنفکری عصر مشروطه بود. این گفتمان مسئله اصلی را به جای توسعه‌نیافتگی و عقب‌ماندگی در نفوذ سیاسی و فرهنگی غرب می‌دید. ظاهرا نقش قدرت خارجی در کودتای 28 مرداد و شکست جنبش ملی کردن نفت، به قدری در طراحان و حاملان این گفتمان تاثیر گذاشته بود که عامل و زمینه دیگری را نمی‌دیدند. در این رویکرد استبداد هیچ چیز نبود جز دنبالچه استعمار و امپریالیسم و نقادی تاریخ و فرهنگ کهن اسلامی-ایرانی به کلی فراموش شده بود. این رویکرد با شدت و ضعف در میان اکثر روشنفکران مطرح این دوره حاکم بود. اصلی ترین و تاثیرگذارترین واضعانش جلال‌آل احمد و علی شریعتی که نسخه اصلی و رادیکال آن را مطرح کردند، اما بسیاری از مفاهیم محوری آن در نزد روشنفکران دیگری چون احمد فردید، محمد نخشب، حبیب ‌الله پیمان، ابولحسن بنی‌صدر نیز یافت می شد. حتی روشنفکران غیر رادیکال و سازش‌گرایی چون احسان نراقی و داریوش شایگان حاملان نسخه کم رنگ‌تر و رقیق‌تر همین گفتمان بودند. علی شریعتی تاثیرگذارترین چهره‌ی این رویکرد بود. او به دنبال ساختن یک ایدئولوژی مبارزاتی رادیکال از تشیع بود. همانطور که خودش گفته بود: » در برخی جوامع مذهب نقش مهمی در فرهنگ داشته و به واسطه‌ی منابعی که در اختیارش است و اثرات روانی که می تواند داشته باشد، به روشن شدن ذهن افراد برای هدایت جامعه‌ی خود به سوی مقاصد و غایاتی که دیگران با ابزارهای غیر مذهبی در پی دست یافتن به آنها بودند، کمک می‌کند.» شریعتی با تردستی کلامی بهترین خوراک فکری-عاطفی را برای نسل جوان اقشار مذهبی که هم به دنبال فرارفتن از شیوه زندگی و تفکر خانواده‌هایشان بودند و هم مدرنیسم تبلیغی حکومت پهلوی حساسیت‌های فرهنگی‌شان را پایمال می‌کرد، فراهم کرد. چه اندیشه ای جذاب تر از اندیشه ای است که انسان را از درد و رنج ناگزیر بلوغ رهایی بخشد و به جای دشواری انتخاب و فقدان ناشی از آن، وعده راه میانبر و کنار هم جمع‌کردن جمع‌نشدنی‌ها را سر دهد؟ این راز جذابیت و تاثیرگذاری وسیع شریعتی بود. او گمان می‌کرد، می تواند مذهب را از اختیار متولیان اصلی آن خارج کند. نگاه او به مذهب و چه بسا اندیشه اجتماعی چنان بود که گویا به فروشگاهی وارد می‌شود و مختار است هرچه را می خواهد برگزیند و آنچه را نمی‌خواهد کنار بگذارد. شریعی کمونیسم شرق و دمکراسی غرب را رد می‌کرد، بدون آنکه از دلایل واقعی دیکتاتوری کمونیسم و محدودیت‌های لیبرال دمکراسی در آثارش خبری باشد. او به جای دمکراسی غربی از «دمکراسی هدایت شده» سخن می‌گفت که قرار بود «امام و امت» پی‌ریزی‌اش کنند، اما این الگو اگر قرار بود در عالم واقع پیاده شود، چیزی بیش از حکومت‌های ناصری-بعثی الجزایر، عراق و لیبی با چاشنی تشیع انقلابی از آب در نمی‌آمد.

جلال‌آل احمد را باید واضع رادیکال‌ترین و عجیب ترین نسخه این گفتمان دانست. آل احمد ابایی نداشت که انقلاب مشروطیت را بلوا بنامد و از شیخ فضل الله نوری که در اتحاد نزدیک با محمدعلی شاه، خون مشروطه‌خواهان را حلال دانسته، علیه آنان تفنگچی اجیر کرده و نیز با تحصیل دختران و تشکیل مدارس جدید مخالف بود، یک قهرمان و اسطوره تاریخی بسازد. آل‌احمد همچون نظریه پردازان امروزی القاعده و دولت اسلامی شام وعراق محتوای محوری تاریخ را «دوازده قرن کشمکش و نزاع اسلام و مسیحیت» می‌دانست که «با فتح اندلس در سال 732 میلادی آغاز شده و با خاموش شدن توپ‌های عثمانی پشت دروازه‌های وین در قرن هفده میلادی» به زیان مسلمانان تغییر جهت داده بود. راه حل آل‌احمد رهایی تاریخ و فرهنگ ایرانی از سلطه غرب بود و این رهایی را مستلزم حمله مداوم به روشنفکران سکولاری می‌دانست که انتقال دهندگان فرهنگ غربی به ایران بوده‌اند. آل احمد حتی گناه جنگ‌های طولانی ایران و عثمانی را به گردن غرب می‌انداخت اما به قرنها سابقه نبرد خونین میان شیعه و سنی در خاورمیانه اشاره‌ای نمی‌کرد. او بر دار کشیدن شیخ فضل‌الله نوری را نماد استیلای استعمار بر ایران می‌دانست، اما ذهن خواننده را از قرنها رکود و انحطاط درون‌زای ایران که عامل اصلی نفوذ قدرت‌های بیگانه شده بود، منحرف می‌کرد. آل‌احمد و نظایر او فراموش کرده بودند که این درگیری دو ایل قشقایی و خمسه در فارس و در خواست کمک ایل خمسه از انگلستان بود که برای نخستین بار پای نیروهای انگلیسی را به خاک ایران باز کرد نه روشنفکران دمکرات مشروطه‌خواه. فراموش کرده بودند که ایران پیش از مشروطه تنها به سبب فساد ملوک‌الطوایفی و ضعف اداری دولت مرکزی قادر نبود درآمدهای گمرکی خود را جمع آوری کرده و به تهران برساند. همچنین از خاطر رفته بود که روس‌ها قبل از جنگ‌جهانی اول برای اخراج مورگان شوستر آمریکایی که مستشار امور مالیه ایران بود، شمال ایران را اشغال کردند. شوستر توانسته بود نظام و رونقی به امور مالیه ایران بدهد که می توانست منجر به کاهش نفوذ روسیه در ایران شود. در آن زمان در ایران حتی یک مدیر و بوروکرات تحصیلکرده وجود نداشت که بتواند وظایف شوستر را انجام دهد.

 

جمع‌بندی نهایی

25 سال دیکتاتوری پلیسی پس از 28 مرداد، تمام مجامع مستقل صنفی، اتحادیه های آزاد کارگری، احزاب مخالف و تشکل‌های جامعه مدنی را منهدم کرده بود. زمانی که شاه در پاییز 57 تلاش کرد با رهبران مخالف میانه رو مذاکره کند، با وحشت دریافت که آنان نه طرفداران چندانی دارند و نه سازمان‌های سیاسی قدرتمندی که بتوانند احساسات عمومی را مهار کنند. اما در این شرایط نیروهای مذهبی از تشکیلات و سازمان‌ اجتماعی سنتی خود برخوردار بودند. شرایط خاص دوره تاریخی جنگ سرد موجب شده بود حکومت شاه و نیروهای چپ غیر مذهبی در هر شرایطی یکدیگر را دشمن اصلی و اولویت اول مبارزه بدانند. شرایط دوران جنگ سرد سبب شده بود که نیروهای سیاسی مدرن جامعه ایران هرگز نتوانند در برابر روند قدرت گیری جریان مذهبی متحد شوند. حتی زمانی که پس از بهمن 57 آرایش سیاسی تغییر یافت، باز هم این سازمان‌ها نتوانستند در مورد این که اولویت امپریالیسم و خطر بازگشت شاه است یا قدرت مطلقه روحانیون، به توافق برسند. اختلاف و انشعاب در جبهه ملی میان بختیار و هواداران اندکش با سنجابی و اکثریت جبهه، اختلاف در حزب توده میان جناح اسکندری و جناح کیانوری، اختلاف در کانون نویسندگان میان جناح شاملو و جناح به‌آذین و بالاخره اختلاف و انشعاب در سازمان چریک‌های فدایی خلق، همه نمونه‌هایی از این سردرگمی بودند. حتی نیروهای نوگرای مذهبی همچون علی شریعتی از تریبون‌‌های قدرتمندی چون حسینیه ارشاد برخوردار بودند. آنها حتی گاهی زمانی که تحت فشار ساواک قرار می‌گرفتند، می توانستند از این تصور که وجودشان برای مهار فکری مارکسیسم لازم است، بهره برده و مهلت بیشتری برای تبلیغ اندیشه هایشان بدست آورند. مانند اتفاقی که در زمستان 54 افتاد و با هماهنگی ساواک، مجموعه مقالات شریعتی در نقد مارکسیسم به مدت نزدیک به دوماه در روزنامه کیهان منتشر می‌شد. فقدان فضای نقد اندیشه و حوزه عمومی روشنفکری و محدودیت شدید بازار کتاب‌های مجاز به ظهور نوعی فضای غبار آلود کمک کرد که ویژگی اصلی آن آمیختگی و ابهام در مفاهیم و عدم وضوح و غیرپاسخگو بودن اندیشه ها بود. چنین فضایی بهترین زمینه را برای رونق اندیشه‌های امثال آل احمد و شریعتی فراهم می کرد.

در نهایت روحانیون، بازاریان و بخش محدودی از روستاییان بر عرصه سیاسی –اجتماعی حاکم و روشنفکران سکولار، طبقه متوسط جدید و بخشی از طبقه کارگر صنعتی از صحنه حذف شدند. اقشاری که پیشتر از دوردست به عرصه واقعی مسائل مربوط به حکومتداری، دشواری‌های اداره یک جامعه پیچیده و اقتصاد مدرن و الزاماتی که دنیای جدید تحمیل می کند، نگریسته و افکار رمانتیکی در سر می‌پروراندند، این فرصت را یافتند تا خود کارها را بدست گیرند و از نزدیک با واقعیت ها آشنا شوند. این موضوع قطعی است  که انقلاب ایران برخلاف فضای ذهنی و جهت‌گیری‌هایی که در کوتاه مدت پدید آورد، در دراز مدت، جامعه ایران را از فرایند جبری همراهی با تغییرات و الزامات جهان مدرن و هر دم نو شونده‌ی کنونی معاف نخواهد کرد.

 

 

ارجاعات

-ریشه‌های انقلاب ایران: نیکی کدی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، نشر علم، 1385

-تاریخ انقلاب مشروطیت ایران: مهدی ملک‌زاده، انتشارات علمی، 1363

-موانع توسعه سیاسی در ایران: حسین بشیریه، انتشارات گام نو، 1381

-اقتصاد سیاسی ایران از…: محمدعلی همایون کاتوزیان، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، نشر مرکز، 1372

-معمای هویدا: عباس میلانی، نشر اختران، 1380

-ایران از دیکتاتوری سلطنتی تا دین سالاری: محمد امجد، ترجمه حسین مفتخری، نشر باز، 1380

-طبقه، سیاست و ایدئولوژی در انقلاب ایران: منصور معدل، ترجمه محمد سالار کسرایی، نشر باز، 1382

-مقالاتی در جامعه‌شناسی سیاسی ایران: یرواند آبراهامیان، ترجمه سهیلا ترابی فارسانی، نشر شیرازه، 1376

-بحران دموکراسی در ایران: فخرالدین عظیمی، ترجمه هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، نشر البرز، 1372

-خاطرات ابواحسن ابتهاج، انتشارات علمی، 1371

-ایران بین دو انقلاب: یرواند آبراهامیان، ترجمه فیروزمند، شمس‌آوری و مدیر شانه چی، نشر مرکز، 1382

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دریفوس و پیروزی سکولاریسم در فرانسه

در سال 1894 سروان آلفرد دریفوس افسر یهودی ارتش فرانسه به جرم جاسوسی به زندان دراز مدت،تبعید و محرومیت مادام العمر از حقوق اجتماعی محکوم شد. اما در حقیقت جرم را افسری اشرافی و کاتولیک مرتکب شده بود و برخی از سران سلطنت طلب و کاتولیک گرای ارتش به این نتیجه رسیدند که با توجه به یهودی بودن دریفوس و جو ضد یهودی نیرومندی که پس از شکست از پروس در سال 1871 توسط جناح راست فرانسه به راه افتاده بود می توانند افکار عمومی را مجاب و دوست خود را برهانند.

اما به زودی مدارکی در تبرئه دریفوس یافت شد گرچه او به تبعید در جزیره شیطان فرستاده شده بود.جامعه روشنفکری فرانسه جمهوریخواهان و جناح چپ به دفاع از دریفوس پرداختند.جرقه را امیل زولا با نامه اش زد که شهرت تاریخی یافت.عنوانش این بود:»من متهم می کنم».پس از آن سیصد نفر از نویسندگان و روشنفکران سکولار فرانسوی طی نامه ای به قربانی شدن ظالمانه دریفوس شدیدا اعتراض کردند.این نامه به «اعلامیه روشنفکران»مشهور شد.

ماجرای دریفوس جامعه فرانسه را به مدت 11 سال تکان داد و به دو پاره تقسیم کرد.در یک طرف سلطنت طلبان،افسران مخالف جمهوری،کلیسا و کاتولیک گرایان و در طرف دیگر جمهوریخواهان،روشنفکران سکولار و سوسیالیست ها قرار داشتند.

این در شرایطی بود که در آن دوران جامعه فرانسه کشمکش زیادی را بر سر کاتولیسیسم و سکولاریسم تجربه می کرد.پس از شکست انقلاب 1848 جناح راست قانونی به نام فالو را به تصویب رساند که نظام آموزشی را در اختیار روحانیون کاتولیک قرار داد.جناح راست فرانسه معتقد بود آموزگاران غیر روحانی اصول انقلاب اجتماعی را ترویج می کنند.از سوی دیگر پس از 1870 در فرانسه شبکه نیرومند سیاسی راست گرایی شکل گرفته بود که هدف خود را تبدیل فرانسه به «کشوری کاتولیک برای همیشه» اعلام می کرد.این جریان نیرومند گونه ای شوونیزم مذهبی به راه انداخت و در پوشش عظمت طلبی ملی به بازسازی قدرت کلیسا در حکومت و جامعه دست زد.این جریان ترجیح می داد به جای آنکه مستقیما به پروتستانیسم و جمهوری خواهی حمله کند از طریق عظمت طلبی ملی و یهود ستیزی به همان هدف ها دست یابد.از این رو تبلیغ می شد که یهودیان عامل شکست 1871 از پروس بوده اند.

این موضوع برای جمهوریخواهان،سکولار ها و جناح چپ بدترین نوع خیانت به انقلاب 1789 محسوب می شد و برای اینان که در قدرت نبودند ماجرای دریفوس جبهه ای موثر برای پیکار در راه سکولاریسم و ترقی خواهی شکل داد.تلاش روشنفکران موجب براه افتادن چنان موج اجتماعی قدرتمندی گردید که دولت را ناگزیر به تخفیف مجازات دریفوس کرد.اما معترضان به تخفیف مجازات قانع نبودند و به دنبال اجرای کامل عدالت بودند.جریان به قدری بالا گرفته بود که منجر به اختلال در برخی امور جاری کشور و کاهش نرخ رشد اقتصادی فرانسه گردید.در نهایت با پیوستن جناح میانه به معترضان در سال 1906 برائت دریفوس پس از دوازده سال اعلام گردید.

این موج اعتراضی چنان نیرویی ایجاد کرد که منجر به تصویب قانون تاریخی جدایی دین از دولت و آموزش در سال 1905 گردید و فرانسه را به سکولار ترین کشور جهان تبدیل نمود.

تحول فن آوری نظامی در جنگ دوم جهانی

زمانی که در آغاز جنگ جهانی دوم آلمان ها جنگ مکانیزه یا برق آسا را به صحنه آوردند، تاریخ نظامی وارد مرحله ی جدیدی شد. جنگ مکانیزه آلمان ها مبتنی بر استفاده از انبوه تانک ها به صورت فشرده در پیشاپیش نیروها باهماهنگی مخابراتی با یگان های پر تعداد نیروی هوایی تاکتیکی بود. افزون بر این در این شیوه پیاده نظام و توپخانه هم مکانیزه شده و دیگر وابسته به انرژی انسان یا اسب نبود. ارتش های انگلستان ایالات متحده و شوروی هم از استراتژی آلمان ها تقلید کردند. اگر چه آنها قادر نبودند این شیوه را به مهارت و زبر دستی آلمان ها اجرا کنند، اما برتری اقتصادی و تولیدی چشمگیرشان سبب پیروزی آنها گردید.

یکبار دیگر ثابت شد که برتری اقتصادی تمام عوامل دیگر را کمرنگ می کند. ایالات متحده و اتحاد شوروی در سه سال پایانی جنگ بیش از ده برابر آلمان تانک، هواپیما و کشتی تولید می کردند. آلمان ها در نیمه ی دوم جنگ به سبب کمبود منابعی چون نفت، کائوچو، مس و برخی دیگر از کانی های فلزی دچار مشکل جدی بودند. آلمان ها برای تهیه ی نفت مورد نیاز خود به دو کشور اشغالی رومانی و نروژ متکی بودند. در ماه های آخر جنگ بیشتر هواپیماها و تانک های آلمان به سبب فقدان سوخت قادر به حرکت نبودند.

در طول جنگ نیز نوآوری های فنی-نظامی چشمگیری به وقوع پیوست. ترکیب قدرت هوایی و دریایی که در قالب سلاح استراتژیکی چون ناو هواپیمابر ظاهر شد، نبردناو های عظیم را که مجهز به توپ های سنگین و پر تعداد بودند و تا قبل از جنگ دوم یکی از مهمترین ملاک های قدرت ملی کشورهای پیشرفته به شمار می رفتند، از رده خارج کرد. هواپیماهای برخاسته از ناو هواپیمابر می توانستند به سادگی این نبرد ناو های عظیم و بسیار گران را غرق کنند. به عنوان یک نمونه افول نیروی دریایی ژاپن زمانی آغاز شد که در نبرد سرنوشت ساز میدوی در میانه ی جنگ بیشتر ناو های هواپیمابر و خلبانانش را از دست داد. قدرت هوایی همچنین سبب شد تا ناوگان روآبی موقعیت خود را در مقابل زیردریایی ها حفظ کند.

در زمینه ی نیروی هوایی در آخرین روزهای جنگ هواپیماهای جت آلمانی و انگلیسی به میدان آمدند که متوسط سرعت هوایی را نسبت به هواپیماهای قدیمی ملخ دار به دو برابر افزایش دادند. گرچه میدان برای خودنمایی هواپیماهای جت در دوران جنگ سرد فراهم آمد. تحول دیگر در زمینه ی نیروی هوایی، تشکیل نیروی هوایی دوربرد و استراتژیک توسط آمریکا و انگلستان بود. بمب افکن های دوربرد و سنگین آنها از سال 1942 با بمباران مداوم صنایع و شهر های آلمان نقش مهمی در تعیین سرنوشت جنگ داشتند. آلمان ها فاقد نیروی هوایی استراتژیک بودند و تمام نیروی خود را بر نیروی هوایی تاکتیکی کوتاهبرد متمرکز کردند. البته از تکنولوژی لازم برای ساخت بمب افکن های دوربرد برخوردار بودند اما به سبب نوع تاکتیک ها و اولویت ها و نیز کمبود منابع از این کار چشم پوشیدند. آلمان ها تنها در اوایل جنگ آن هم از پایگاه هایی در فرانسه و هلند امکان بمباران انگلستان را دارا بودند.

آنها در سال آخر جنگ برای هدف قرار دادن لندن دو اختراع نظامی تاریخ ساز را به میدان آوردند: موشک های بالستیک و بمب های پرنده (نسخه ای ابتدایی از موشک های کروز دهه های آتی). موشک های آلمان سبب وحشت و هیاهوی بسیار شدند اما تاثیر نظامی آنها کمتر بود. موشک های بالستیک هنوز از لحاظ دقت و قدرت تخریب در آغاز راه بودند. سرعت کم بمب های پرنده ی آلمانی هم سبب می شد که انگلستان بتواند تعداد قابل توجهی از آنها را پیش از رسیدن به هدف منهدم کند. به علاوه در زمینه ی قدرت هوایی نباید اختراع رادار توسط انگلیسیها در آغاز جنگ را از قلم بیندازیم که شاید بیش از اکثر مواردی که به آنها اشاره کردیم نوید بخش آینده ی جنگ در دهه های آینده بود. رادار یعنی دستگاه شناسایی دوربرد الکترونیکی برای نخستین بار این امکان را فراهم کرد تا شناسایی و نبرد با اهداف فراتر از دید چشمی یا اپتیکی انسان صورت پذیرد. اگر انگلیسیها در سال 1940 زودتر از تمام قدرت های درگیر رادار های ابتدایی زمین پایه را به خدمت نگرفته بودند، به احتمال زیاد نمی توانستند در مقابل تهاجم هوایی سنگین آلمان در آغاز جنگ پایداری کنند. رادار کمبود تعداد هواپیماهای انگلیسی را در برابر دشمنان آلمانی شان جبران کرد. با این حال در طول جنگ جهانی دوم رادار در آغاز راه بود و به جز استثناهایی جزیی و ناقص، هواپیماها مجهز به رادار نشدند.

در واقع همانطور که تانک و هواپیما در جنگ جهانی اول اختراع شدند اما آن جنگ جنگ تانک و هواپیما نبود، جنگ جهانی دوم نیز جنگ موشک، رادار و موتور جت نبود.

این بحث را پی می گیرم

دهه 1890: تجدید نظر در مارکسیسم در اروپای صنعتی

سیر فراز و فرود سیاسی مارکسیسم در نقاط مختلف جهان چگونه بوده است؟ مارکسیسم در نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپای غربی و مرکزی نفوذ قابل توجهی کسب کرد و اگرچه قادر نشد در انگلستان یعنی پیشرفته ترین فورماسیون اقتصادی اجتماعی آن دوران و یا ایالات متحده به عنوان بخت اصلی سیادت اقتصادی قرن آینده نفوذ چندانی داشته باشد اما قدرت سیاسی آن در فرانسه، آلمان و اتریش چشمگیر بود. در دو دهه پایانی قرن نوزدهم به خصوص دهه 1890 گرایش به فعالیت قانونی و پارلمانی و بی رغبتی به انقلاب و براندازی بر بیشتر احزاب سوسیالیست اروپای پیشرفته حاکم گردید. از آن زمان به بعد به استثنای دوره کوتاه انقلابی آلمان پس از پایان جنگ اول، مرکز ثقل مارکسیسم ابتدا به اروپای عقب مانده مانند روسیه و اسپانیا و پس از جنگ جهانی دوم به آسیا و آمریکای لاتین منتقل شد.

این در حالی بود که بر اساس گزاره های محوری مارکسیسم، سوسیالیسم تنها پس از پیشرفته ترین مراحل رشد و بلوغ سرمایه داری صنعتی پدید می آمد. پیش از آنکه در یادداشت دیگری به تشریح این روند ها بپردازم، تنها به برخی از ایده های اصلی جریان موسوم به «تجدید نظرطلبی» که پس از دهه 1890 تقریبا پای مارکسیسم انقلابی را از جهان پیشرفته صنعتی برید، اشاره می کنم. به علاوه نباید از یاد برد که این ایده ها پیش از آنکه به شکل تئوریک تدوین شوند، عرصه عملی کنش سیاسی احزاب سوسیالیست اروپای پیشرفته را در بر گرفته بودند. نخستین و تاثیرگذارترین سخنگوی تئوریک این جریان ادوارد برنشتاین (1932-1850) از رهبران حزب سوسیال دمکرات آلمان بود.

جریان تجدید نظر طلب که هویت فکری و سیاسی سوسیال دمکراسی اروپایی را در دهه های آینده شکل داد در درجه اول نیای هگلی اندیشه مارکس را مورد نقد جدی قرار داد. به این جهت که در دیالکتیک هگلی مارکس به گونه ای پیشینی و انتزاعی درباره شرایط اجتماعی و تاریخی استنتاج هایی صورت می گیرد که به واقعیت عنایت کافی ندارد. جبرگرایی مارکسیستی از همین نگاه بیرون می آمد که در نگاه تجدید نظرطلبان نظام گمان پردازانه ای بود که مدعی توضیح تاریخ به مدد یک اصل تجریدی واحد بود.

تجدیدنظر طلبان آرا مارکس را میان دو سنت فکری سرگردان می دیدند. اول گرایش سازنده و تکامل گرا که بر خوش بینی قرن نوزدهمی استوار بود و دوم گرایش توطئه گرانه و تروریستی که عمدتا ملهم از سنت انقلابی فرانسوی بود. مارکسیسم به جای آنکه سنتز این دو سنت باشد، تلاشی برای سازش میان آنها بود. دعوای طولانی و جان فرسای جبر تاریخی یا اراده انقلابی و یا ساختار و سوژه که دهه ها مارکسیست ها را به خود مشغول کرد ناشی از همین زمینه بود. نکته دیگری که جریان تجدید نظر طلب زیر سوال می برد، تز مارکس درباره قطب بندی اجتماعی بود. این موضوع که جامعه هر چه بیشتر محدود به دو طبقه کارگران و صاحبان سرمایه خواهد شد روی نداده بود، بلکه برعکس قشر بندی اجتماعی شکل پیچیده تری پیدا کرده و تکنولوژی و سازماندهی جامعه طبقه متوسط بزرگ تری پدید آورده است. در مورد دهقانان هم در سال 1894 بحثی میان فن فولمار و ادوارد داوید با کائوتسکی در حزب سوسیال دمکرات آلمان در گرفت. آنها بر خلاف کائوتسکی که مطابق با ایده کلاسیک مارکسیستی معتقد به زوال طبقه دهقان و مجتمع شدن هر چه بیشتر زمین ها در دست افراد کمتری بود، چنین استدلال می کردند که این فرایند تمرکز در حال تحقق نیست و نشانه ای از زوال طبقه دهقان و تمرکز مالکیت زمین به چشم نمی خورد. در این مورد کائوتسکی سال ها بعد پذیرفت که حق با داوید و فولمار بوده است.

موضوع بعدی نقد، تز تمرکز سرمایه بود. برنشتاین مدعی بود بر خلاف ایده مارکس از تمرکز ثروت خبری نیست و آنچه بوجود آمده تمرکز موسسات است. به علت نظام شرکت های سهامی، رشد واحد های صنعتی عظیم، دیگر مترادف تمرکز ثروت در دست عده ای معدود نیست و بر عکس شمار صاحبان مال هم به طور نسبی و هم به طور مطلق در حال افزایش است. آماج بعدی نقد نظریه ارزش مارکس بود. برنشتاین با الهام از اشمیت و سومبارت معتقد بود ارزش در مفهومی که مورد نظر مارکس بود، سنجش پذیر نیست و حداکثر یک وسیله مفهومی مجرد است نه یک واقعیت اقتصادی . چرا که به عنوان مثال ساعات کار برای تولید یک محصول را می توان محاسبه کرد اما فشردگی کار قابل محاسبه نیست. قیمت تنها واقعیت اقتصادی قابل سنجش و استخراج است و ارزش کالاها نیز به خاطر قیمت آنها است. به علاوه مارکس با یکی دانستن درجه ی ارزش اضافی با درجه ی استثمار این تصور را بوجود می آورد که درجه ی ارزش اضافی شاخص بی عدالتی اجتماعی است در حالی که ممکن است در بسیاری از شرایط کارگران هنگامی که درجه ارزش اضافی بالا است در رفاه بیشتری به سر برند تا زمانی درجه ارزش اضافی پایین است. به علاوه سوسیالیسم را نمی توان با استناد به این واقعیت توجیه کرد که دست مزد ها برابر ارزش کامل محصول نیست، زیرا این برابری در هر صورت دست نیافتنی است.
این نقد ها که به شکل مختصر مطرح شد با واکنش مخالف بسیاری از رهبران سوسیالیست اروپا روبرو شد و نقد های بسیاری بر آنها نگاشته شد اما واقعیت آن بود که همانطور که برنشتاین می گفت احزاب سوسیالیست اروپایی در عمل در مسیر نقد های تجدید نظر طلبان حرکت می کنند اما از تئوریزه کردن آن ابا دارند. چند سال بعد جنبش سوسیال کارگری به دو گرایش بین الملل دوم و سوم تقسیم گردید. رهبران ارتدکسی چون کائوتسکی و پلخانف در مقابل انقلابیون لنینیست بین الملل سوم عملا با تجدید نظر طلبی همگام شدند و مختصات سوسیال دمکراسی مسالمت جوی اروپای پیشرفته را برای دهه های بعد ترسیم نمودند.

لیدل هارت، فولر و آغاز عصر جنگ مکانیزه

اختراع مسلسل جنگ جهانی اول را به جنگی بسیار کند، فرسایشی و پر تلفات تبدیل کرد. جنگی که در آن پیشروی را بر حسب متر و تلفات را بر حسب واحد هزار می سنجیدند. تانک اختراع برجسته انگلیسی از اواسط جنگ به میدان آمد اما نتوانست به بلوغ عملیاتی دست یافته و نقشی تعیین کننده بر عهده گیرد. از لحاظ فنی تانک در آغاز راه بود و تانک های جنگ اول بسیار سنگین و کند بودند. همین مسئله در مورد هواپیمای جنگی که برای اولین بار در جنگ اول به کار رفت صدق می کرد. هواپیماها مقدورات پروازی و قدرت آتش بسیار ضعیفی داشتند.

دوران میان دو جنگ جهانی حساس ترین آزمون تاریخی برای استراتژیست ها و فرماندهان نظامی قدرت های بزرگ بود، چرا که پیشرفت های فنی زمینه را برای بزرگترین تحول در میدان جنگ، در سراسر تاریخ بشر فراهم کرده بود اما این زمینه هنوز به فعلیت درنیامده بود. وقایع سال های آینده نشان داد آنها که سمت و سوی این تغییرات و تاکتیک های نظامی متناسب با آنها را درست تشخیص دادند، برندگان دوران آغازین جنگ جهانی دوم بودند.

در سال های نخست پس از جنگ اول ایده ای برای استفاده از تانک ها وجود نداشت. آنها ماشین های بسیار گران و پر دردسری به نظر می رسیدند که کارایی مطلوبی هم از خود نشان نداده بودند. در نتیجه تولید آنها بسیار محدود شد. از نظر ستاد های ارتش انگلستان و فرانسه تانک ها می بایست به شکل پراکنده و برای حمایت از پیاده نظام به کار می رفتند. در این میان دو افسر نظریه پرداز انگلیسی به نام های فولر و لیدل هارت نظریه ی جدیدی ارائه دادند. آنها معتقد بودند تانک و ماشین های زرهی مکانیزه سرنوشت جنگ های آینده را تعیین خواهند کرد. آنها از افکار افسران ارشد انگلستان و فرانسه که بطور کامل تحت تاثیر تجربیات جنگ اول بودند، به شدت انتقاد کردند. به اعتقاد فولر و لیدل هارت جنگ بعدی شباهتی به جنگ اول نخواهد داشت و وسائل زرهی مکانیزه و هواپیما تاکتیک های جنگی را از اساس تغییر خواهند داد. از نظر آنان تانک ها باید به شکل متمرکز و متراکم در نوک پیکان نیروی حمله ور به کار گرفته می شدند تا بتوانند بن بست عملیات تهاجمی دوران جنگ اول را شکسته و به سرعت خطوط دفاعی ثابت را در هم بشکنند.

لیدل هارت و فولر تانک را پادشاه جنگ آینده می دانستند که باید همه ی نیروها در خدمت آن بوده و متناسب با عملکرد آن سازمان یابند. بنابراین می بایست پیاده نظام بتواند با سرعت تانک حرکت کند، پس بدین منظور می بایست تعداد زیادی کامیون و نفربر زرهی ساخته می شد و مفهومی تحت عنوان لشکر مکانیزه شکل می گرفت. این نیروها می بایست از طرف تعداد زیادی هواپیمای سریع تهاجمی تاکتیکی که از طریق بیسیم با نیروهای زمینی در ارتباط بودند پشتیبانی می شدند. هواپیماها باید موانع دشوار را از پیش روی واحدهای زرهی حمله ور بر می داشتند. برای چنین جنگی توپخانه ثابت و کند جنگ جهانی اول به کار نمی آمد. لیدل هارت و فولر معتقد بودند برای هر توپ باید یک کامیون وجود داشته باشد که حمل و نقل سریع آن را ممکن کند و البته چه بهتر که توپ هایی ساخته شوند که بر یک خودروی زرهی تعبیه شده باشند تا بتوانند با همان سرعت واحد های مکانیزه حرکت کنند. همچنین واحد های نخبه چترباز که ابداعی جدید بودند می بایست کمی پیش از آغاز حمله به قلمروی دشمن پرتاب شده تا بعضی مواضع و تاسیسات حساس را تخریب نمایند. فولر و لیدل هارت به درستی تشخیص دادند که هیچ خط دفاع ثابت و کم تحرکی هر چقدر هم که نیرومند باشد قادر نیست در برابر این جنگ جدید و این نیروی تهاجمی نوین ایستادگی نماید.

از نظرات آنها در انگلستان و فرانسه استقبال نشد. فرانسوی ها دقیقا در جهت عکس ایده های لیدل هارت و فولر تمام نیرو وتمرکز خود را بر ساخت نیرومندترین خط دفاعی ثابت اروپا موسوم به ماژینو معطوف کرده بودند. ایده های آنها در فواصلی دورتر و در کشور هایی مورد استقبال قرار گرفت که خشنودی آنها را فراهم نمی کرد: آلمان نازی و اتحاد شوروی. دو ژنرال نخبه و خلاق آلمانی و روسی به نام های گودریان و توخاچفسکی تصمیم گرفتند ایده های لیدل هارت و فولر را پیاده کنند. توخاچفسکی در میانه راه قربانی تصفیه خونین و وحشتناک نظامیان شوروی توسط استالین شد که 37 هزار افسر را در بر گرفت. توخاچفسکی تیرباران شد و حتی ایده های نظامی او هم مردود و ضد انقلابی شناخته شد. اتحاد شوروی در سال 1941 بهای وحشتناکی برای چنین حماقتی پرداخت. اما گودریان آلمانی توانست پروژه ی خود را به پایان برد. او ایده های فولر و لیدل هارت را مو به مو پیاده کرد. زمانی که نخستین واحد مکانیزه را به هیتلر نشان داد، او از خوشحالی فریاد کشید: «این همان چیزی بود که می خواستم»

گودریان توانست با بسیج تمام امکانات آلمان تا آغاز جنگ دوم 12 لشکر زرهی-مکانیزه یا به قول آلمانها لشکر پانزر تاسیس کند. این لشکر ها بسیار گران بودند و باقیمانده ی ارتش آلمان می بایست به ترابری اسبی قناعت کنند. اما گودریان که روح ایده های لیدل هارت و فولر را درک کرده بود، از این بابت نگرانی نداشت. او اطمینان داشت با همین دوازده لشکر اروپا را فتح خواهد کرد. حوادث دو سال اول جنگ دوم دقیقا به همان صورت که فولر و لیدل هارت پیش بینی کرده بودند پیش رفت. لهستانی ها، نروژی ها، بلژیکی ها، یونانی ها و یوگوسلاوها هرکدام ظرف یک یا دو هفته در مقابل «جنگ برق آسا»ی آلمان نازی از پای درآمدند. نیروی مشترک انگلیسی-فرانسوی هم در مدت کوتاهی در مقابل سرعت، مهابت و انعطاف عملیاتی این جنگ جدید سردرگم شده و درهم شکستند. آلمانها با سرعتی که برای فرانسویان غیرقابل باور بود از دو مسیر خط ماژینو را دور زدند. فرانسوی ها چاره ای جز پذیرش شکست نداشتند. پاریس به اشغال نازی ها درآمد.

این بحث را پی می گیرم

اگر بخواهیم مروری کوتاه بر تاریخ تکامل فن آوری نظامی و تاثیرات آن بر سیاست بین الملل از آغاز قرن بیستم تاکنون داشته باشیم، نقاط برجسته و سر فصل ها کدام خواهند بود؟

جنگ جهانی اول نخستین نبرد بزرگ بین المللی بود که تاثیرات انقلاب صنعتی را بر میدان های نبرد آشکار کرد. پیش از آن آخرین جنگ وسیع و پردامنه، جنگ های دوره ناپلئون یعنی تا پیش از 1815 بودند که هنوز در آن زمان انقلاب صنعتی اثر چندانی بر میدان های جنگ نداشت. جنگ جهانی اول نخستین کارزاری بود که در آن وسایل نقلیه موتوری و راه آهن وارد عرصه شده و نقش بسیار مهمی در حمل و نقل سریع نیروها و ارسال تدارکات به عهده گرفتند. این تحول که اقتدار بی رقیب حمل و نقل دریایی را به چالش کشید به آلمان اجازه داد چهار سال در دو جبهه شرق و غرب در مقابل قدرت های سنتی اروپا یعنی انگلستان، فرانسه و روسیه به خوبی مقاومت نماید.

پیش پرده کوچک جنگ صنعتی شده جدید در جنگ کریمه در آغاز دهه 1850 میلادی به روس ها فهماند که دوران یکه تازی لشکر های پیاده و سواران پر شمار به پایان رسیده است. روسها که پس از شکست ناپلئون در 1814 برترین قدرت زمینی اروپا بودند، ظرف سه دهه به میزان چشمگیری عقب افتادند. ناکامی در کریمه تاثیر زیادی بر رشد نیروهای سیاسی مخالف و اصلاحات نافرجام الکساندر دوم ایفا کرد. پیشرفت روس ها در آسیا و منطقه دریای سیاه متوقف شد و در دو دهه پایانی قرن نوزده آنها ناچار شدند پیمان دفاعی دو جانبه ای با فرانسه منعقد کنند که در آن نسبتا نقش فرو دست داشتند. فرانسه وام و تسهیلات قابل توجهی در اختیار روسیه قرار داد تا خط آهن شرق به غرب خود را تکمیل کرده تا هنگامی که جنگ محتمل با آلمان آغاز شد بتواند به موقع جبهه دومی در برابر آلمانها بگشاید. همین دور اندیشی فرانسوی ها در نبرد مارن در 1914 پاریس را نجات داد.

سلاح انقلابی در جنگ اول مسلسل بود، مسلسل های سنگین پایه دار که دو یا سه خدمه داشتند. این اختراع اواخر قرن نوزده با ورود به میدان توازنی را که سال های سال میان توپخانه، نیروی پیاده و سواره نظام اسبی برقرار شده و عرصه تاکتیک های جنگی را معین کرده بود، به طور کامل برهم زد. توپخانه جایگاه قدرتمند خود را حفظ کرد و از بسیاری جهات جنگ جهانی اول جنگ توپخانه بود، سواره نظام اما پس از قرن ها نقش آفرینی در میدان به سرعت منقرض شد. مسلسل ها به سهولت واحد های در حال هجوم سواره نظام را قلع و قم می کردند. با وجود آنکه راه آهن انتقال نیروها از جبهه ای به جبهه ای دیگر را سرعت بخشیده بود و بطور مثال آلمانها ظرف چند روز ارتش های بزرگی را از جبهه شرق به غرب و یا بلعکس منتقل می کردند، ورود مسلسل تحرک و عملیات تهاجمی در میدان های نبرد را بسیار کند و دشوار ساخت.

به این ترتیب جنگ جهانی اول به یک جنگ کند و فرسایشی سنگر به سنگر تبدیل شد که در آن کشته ها را به مقیاس هزار و پیشروی را به مقیاس متر می سنجیدند! دو اختراع کوچکتر آغاز جنگ یعنی سیم خاردار و گاز های سمی هم در جهت تقویت عملیات دفاعی عمل می کردند.

این بحث را پی می گیرم

یوسف اباذری امروز عصر در همایش «هشت دهه علوم اجتماعی در دانشگاه تهران» سیاست اقتصادی نئولیبرالی را علت العلل و عامل بی رقیب مشکلات علوم اجتماعی، آکادمی و جامعه ایران خواند. او گفت نئو لیبرالیسم با اصول موضوعه ای چون عدم دخالت دولت در اقتصاد و جامعه و این تز که «جامعه وجود ندارد»، جایی برای علوم اجتماعی باقی نمی گذارد و این وضعیت چه در ایران و چه در اکثر کشور های جهان مشابه است. به اعتقاد او از این لحاظ تفاوتی میان ایران، ایتالیا یا آمریکا نیست.

فارغ از اینکه من به دلایلی با به کار بردن عنوان «نئو لیبرال» مخالفم و ترجیح می دهم از عنوان سیاست اقتصادی راست گرا یا سرمایه سالار استفاده کنم، اگر بحث صرفا بر سر سیاست اقتصادی مذکور باشد، با اکثر نقد های اباذری که دو سال پیش در مقاله مفصل و ارزشمند «بنیاد گرایی بازار» مطرح شد، موافقم اما با برآیند سخنان امروز او کاملا مخالف هستم چرا که در آن بن مایه ای ناروا و به شدت خطرناک می بینم. موضوع بحث امروز او سیاست اقتصادی «نئو لیبرال» نبود، موضوع عامل یا ریشه اصلی مشکلات علوم اجتماعی و آکادمی در ایران بود.

شاید هیچ چیز بهتر از عباراتی کوتاه که اباذری در مقدمه «بنیاد گرایی بازار» نگاشته، بن مایه مورد نظر مرا عریان نسازد: » حتی هم اکنون نیز هستند کسانی که فکر می کنند زمانی که کار در ایران به دست الاهیات خاصی سپرده شد، کاستی ها آغاز شد. آنان اشتباه می کنند. مسئله، مسئله الاهیات نیست. گره خوردن الاهیات با بازار آزاد است.»
در اینجا مقصود اباذری از «سپردن کار به دست الاهیاتی خاص»، روی کار آمدن حکومت دینی در ایران است. او به سبب محدودیت ها و نظارت های موجود از عبارتی پوشیده تر استفاده کرده است.

آیا اباذری به نتایج و توابع سخنان امروز خود واقف است؟ آیا او که خود امروز متذکر شد اجرای سیاست های «نئولیبرالی» در ایران پس از جنگ و در دهه هفتاد آغاز شد، معتقد است که آکادمی، علوم اجتماعی و یا جامعه ایران در دهه شصت، یعنی پیش از آغاز این سیاست ها وضعیت مطلوب و قابل قبولی داشته است؟

آیا او که در سخنان امروزش هیچ اشاره ای به مسائلی مانند محرومیت از تحصیل، اخراج اساتید و ورود خیل گسترده عناصر حکومتی فاقد شرایط به هیئت های علمی نکرد، گمان می کند که این مسائل زائیده سیاست اقتصادی «نئو لیبرالی» است و یا شاید اینها را مسائل کم اهمیت و درجه دوم می داند؟

حکومت صدام در عراق، قذافی در لیبی و بن جدید در الجزایر تا پایان دهه هشتاد از لحاظ سیاست اقتصادی، دولت های رفاه تمام عیار به شمار می رفتند. آیا وضعیت آکادمی و علوم اجتماعی در این کشور ها مطلوب بوده است؟

آیا اباذری گمان می کند وضعیت آکادمی، علوم اجتماعی و جامعه ی مدنی ما با دمکراسی های لیبرالی چون ایتالیا، فرانسه یا ایالات متحده تفاوت مهمی ندارد؟ چه چیز بهتر از چنین ایده ای می تواند حکومت نامتعارف و دین سالار ایران را در مدیریت افکار عمومی یاری کرده و از لزوم پاسخگویی در باب فقدان برخی از ابتدایی ترین حقوق و آزادی ها که در اکثریت قاطع کشور های جهان به رسمیت شناخته شده، معاف دارد؟

آیا اباذری که در سال های اخیر به این نتیجه رسیده که اقتصاد سیاسی مهمترین عامل توضیح دهنده جامعه و سیاست است، فکر می کند تنها مشکلات و مظالم اقتصادی موجود در ایران خصوصی سازی شرکت ها و کارخانه ها است؟ آیا مردم ایران می توانند به نحوه تخصیص بودجه ها و هزینه کردن ثروتشان اعتراض کنند؟ آیا صرف بیش از بیست میلیارد دلار در جنگ داخلی سوریه و میلیارد ها دلار دیگر برای گروه های اسلام گرای عراقی، یمنی، لبنانی و فلسطینی مربوط به سیاست اقتصادی «نئو لیبرال» است؟ آیا صرف سالانه هزاران میلیارد تومان برای مساجد، هیئت های مذهبی، موسسات تبلیغی-مذهبی، چاپ کتب مذهبی و…نتیجه «گره خوردن الاهیات با بازار آزاد» است؟ تا جایی که می دانیم نئو لیبرال ها در غرب به شدت مخالف صرف هزینه دولتی برای امور فرهنگی اند. آنها معتقدند آثار فرهنگی و هنری باید خرج خود را در آورده و بازار خود را بیابند. در کدام اقتصاد نئو لیبرال غربی سالانه صد ها میلیارد تومان صرف یارانه برای چاپ کتاب های مذهبی و ایدئولوژیک می گردد؟ در کدام جامعه «نئو لیبرال» غربی استاد دانشگاه به خاطر عقایدش اخراج می شود و تا نیمی از پذیرفته شدگان دکتری یا اعضای هیئت علمی بدون آزمون یا شرایط لازم بر اساس وابستگی ایدئولوژیک انتخاب می شوند؟

آیا اباذری گمان می کند وضعیت سیاسی ما حتی چیزی شبیه ونزوئلای اوائل دهه نود است که با چند مرحله تظاهرات و درگیری خیابانی علیه سیاست تعدیل زمینه اجتماعی سیاسی لازم برای پیروزی هوگو چاوز در انتخاباتی آزاد فراهم گردید؟

اگر وضعیت سیاسی-اجتماعی ما با دیگر کشور های جهان سوم که سیاست اقتصادی «نئو لیبرالی» در آنها اجرا شد، مشابه است، چگونه دولت های چپگرای مخالف نئو لیبرالیسم از طریق انتخابات آزاد در کشور های آمریکای لاتین روی کار آمدند؟ آیا در ایران گروهی سیاسی همچون سیریزای یونان می تواند شکل بگیرد و ریاست دولت که هیچ، حتی مجوز تشکیل جلسه در یک کافه را به دست آورد؟

اتفاقا پیش فرض ناروای اباذری راه هر نوع تجویز مقاومت یا کنش سیاسی موثر توسط او را می بندد. احتمالا برای همین است که تنها راه حل پیشنهادی او در سخنرانی امروزش «کتاب خواندن با دود چراغ و دوری از کامپیوتر و دنیای مجازی و…» بود. طبیعی است زمانی که او مسئله استبداد دینی و فقدان دمکراسی در ایران را درز می گیرد، نمی تواند به تنها راه حل موجود برای مقاومت و عقب راندن سیاست های اقتصادی «نئولیبرالی» در جهان امروز که همان تشکل یابی سیاسی و شرکت در مبارزه سیاسی و پارلمانی است، اشاره نماید، چون در آن صورت خودش پیش فرض اساسی گفتارش را زیر سوال خواهد برد.

بدون هر نوع قضاوت درباره ی نیات و انگیزه ها، هر ایده و گفتاری که فقدان دموکراسی و حقوق مدنی-سیاسی و وجود حکومت تئوکراسی اقتدار گرا را به عنوان مشکل اصلی آکادمی و جامعه مدنی ایران به رسمیت نشناسد، ارتجاعی و در خدمت سیستم حاکم خواهد بود.

در این باره باید بیشتر سخن گفت.

ماکس بوت(Max Boot) تاریخدان نظامی آمریکایی چهار انقلاب فن آوری را بزرگ ترین نقاط عطف در تاریخ طولانی جنگاوری بشر می داند: اول انقلاب باروت در قرن پانزدهم میلادی، دوم انقلاب صنعتی اول در آغاز قرن نوزدهم، سوم انقلاب صنعتی دوم پیش از جنگ جهانی دوم و بالاخره انقلاب اطلاعات(انفورماتیک و…)از آغاز دهه هفتادمیلادی.

بوت می گوید تاریخ آکنده از نمونه های ناکامی ابرقدرت ها در تطبیق با تحولات و بهره گیری از موقعیت ها است. بعد از هر یک از این انقلاب های فناوری یک یا چند قدرت درجه یک جهانی سقوط کرده اند.

مغول ها انقلاب باروت را از دست دادند، چینی ها،ترک ها و هندی ها انقلاب صنعتی اول را از دست دادند، فرانسوی ها و انگلیسی ها بخش های عمده ای از انقلاب صنعتی دوم را و شوروی ها انقلاب اطلاعاتی را.

یکی از واقعیت های مهم وضعیت فعلی ما وجود قشر بزرگی از آدم هایی است که نه به ایدئولوژی حکومت وفادار مانده اند و نه کاملا از آن گسسته اند. این قشر از یکسو از حکومت ناراضی است و از سوی دیگر از تغییرات بنیادی فرهنگی و اجتماعی که احساس می کند در راهند می هراسد.

در وضعیت تردید و تناقض است. از یکسو از حکومت عصبانی است و از سوی دیگر در مقابل موج فرهنگی مدرن مخالف حکومت احساس بیگانگی و حقارت می کند. آرزو دارد چیزهایی را در کنار هم جمع کند که جمع شدنی نیستند، اما گریزی هم از این وضع ندارد چرا که عناصر زیست و سبک زندگیش متناقض اند، به همین سبب آن خط و نماینده سیاسی را طلب می کند که همین گونه باشد.

سراسیمه به دنبال پناهگاهی است که در این وضعیت متزلزل سیاسی-اجتماعی به آن آویزان شود. چاره دیگری ندارد چرا که گونه ای دیگر از زیستن را نیاموخته است. در این شرایط هم همیشه بهترین پناهگاه «میهن دوستی » و یا پناه بردن به برخی هویت ها و اجتماعات جدید تر دینی و سنتی است.

این قشر از هر پدیده ای که تناقضاتش را به یادش بیاورد نفرت دارد و با خشم واکنش نشان می دهد. ترس و احساس حقارت پنهانی این قشر در واژگانی نظیر مخالفت با جنجال آفرینی، افراط و یا ابتذال تجلی می یابد. این قشر در دراز مدت رو به زوال اما در کوتاه مدت برای حرکت جامعه ایران به سمت مدرنیته و دموکراسی بسیار خطرناک است. در فرصت دیگری باید در این مورد سخن گفت.